کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معض
لغتنامه دهخدا
معض . [ م َ ع َ / م َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن و دشوار شدن کار برکسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دشوار شدن کار بر کسی و خشمناک گردیدن از کار. (از ناظم الاطباء).
-
معض
لغتنامه دهخدا
معض . [ م َ ع َض ض ] (ع اِ) آنچه بدان چنگ زنند. متمسک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):مالی فی هذاالامر معض ؛ ای مستمسک . (اقرب الموارد).
-
معض
لغتنامه دهخدا
معض . [ م َ ع ِ ] (ع ص )خشمناک از کار و آنکه کار بر وی دشوار آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معض
لغتنامه دهخدا
معض . [ م ُ ع َض ض ] (ع ص ) کسی که شتران وی عَض ّ خورند. ج ، معضون . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)؛ بنوفلان معضون ؛ خداوند شتران عض خوارند. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
ماز
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژنگ، چین، شکن، شکنج ۲. مازن، مازو، مازوج ۳. ترک، رخنه، شکاف ۴. مازن، مازو، مازه، گلکاو
-
معز
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
-
معز
فرهنگ نامها
(تلفظ: moeez(z)) (عربی) (در قدیم) گرامی دارنده ؛ از نامها و صفات خداوند .
-
ماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] māz ۱. چینوشکن: ◻︎ ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبهرنگ پر ز مار (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۱).۲. شکاف؛ ترک.
-
ماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] māz = مازو
-
ماز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - شکاف ، ترک . 2 - چین و شکن .
-
ماز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شبکه ای از دالان های پیچ در پیچ و گمراه کننده .
-
معز
فرهنگ فارسی معین
(مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) عزت دهنده .
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمروان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چیست مگر اینکه بگوییم مایز بوده و یاء را مؤخر بر زاء کرده و گفته اند: مازی و یاء را به جهت امر حذف کرده اند. ابن ...