کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معصال
لغتنامه دهخدا
معصال . [ م ِ ] (ع اِ) عصایی سرکج که بدان شاخه های درخت را گیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چوگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوگان . ج ، معاصیل . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
ماسال
لغتنامه دهخدا
ماسال . (اِخ ) ناحیه ای است در گیلان و از جنوب به ماسوله و از مشرق به فومن و از شمال به شاندرمن و از مغرب به خلخال محدود است . طول آن از مغرب به مشرق 38 و عرض آن از شمال به جنوب 12 هزارگز می باشد. هوای آن سالمتر از نقاط دیگر گیلان است . (از جغرافیای ...
-
جستوجو در متن
-
معصیل
لغتنامه دهخدا
معصیل . [ م ِ ] (ع اِ) عصای سرکج که بدان شاخهای درخت را گیرند. مِعصال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به معصال شود. || چوگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز اس...