کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشوقه باز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معشوقه باز
/ma'šuqbāz/
معنی
آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معشوقه باز
لغتنامه دهخدا
معشوقه باز.[ م َ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) معشوقه پرست و طالب و راغب به عشق بازی و شهوت پرست . (ناظم الاطباء) : دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم با من چه کرد دیده ٔ معشوقه باز من .حافظ.
-
معشوقه باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ma'šuqbāz آنکه طالب و راغب عشقورزی با خوبرویان است؛ معشوقپرست: ◻︎ دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم / با من چه کرد دیدۀ معشوقهباز من (حافظ: ۸۰۰)
-
واژههای مشابه
-
معشوقة
لغتنامه دهخدا
معشوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث معشوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معشوق و معشوقه شود.
-
معشوقه پرستی
لغتنامه دهخدا
معشوقه پرستی . [ م َ ق َ / ق ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت معشوقه پرست . و رجوع به معشوقه پرست شود.
-
می و معشوقه
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
دیکشنری فارسی به عربی
ماسوشية
-
واژههای همآوا
-
معشوقهباز
واژگان مترادف و متضاد
معشوقباز، معشوقهپرست، معشوقباره
-
جستوجو در متن
-
خانم باز
لهجه و گویش تهرانی
معشوقه باز
-
شیوه باز
لغتنامه دهخدا
شیوه باز. [ شی وَ / وِ ] (نف مرکب ) معشوق و یا معشوقه ٔ با ناز و کرشمه . که دانا باشد به همه ٔ فن های عشقی و بکار برد آنها را. (ناظم الاطباء). || مکار. حیله گر. نیرنگساز. محیل . خادع . بامبول باز. (یادداشت مؤلف ). || عاشق و شیدایی . (آنندراج ).
-
شنگی
لغتنامه دهخدا
شنگی . [ ش َ ] (حامص ) خوشدلی . شادی : برداشت رباب [ معشوقه ] از سر شنگی و پس آنگه بنواخت و از جمله نواها بدرآمد. سوزنی .چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست چو زلف پرشکنش حلقه ٔ فرنگی نیست . سعدی .این دلبری و شنگی بی موجبی نباشدوین سرکشی و شوخی باز از ...
-
پائیزی نسوی
لغتنامه دهخدا
پائیزی نسوی . [ زی ِ ن َ س َ ] (اِخ ) مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 هَ . ق .) است . محمد عوفی درلباب الالباب آورده است که : در شهور سنه ٔ ست مائه او را در نسا دیدم و شاهنشاهنامه ای می ساخت و وق...
-
دلنواز
لغتنامه دهخدا
دلنواز. [ دِ ن َ ] (نف مرکب ) دل نوازنده . نوازنده ٔ دل . خاطرنواز. مشفق . تسلی دهنده . (ناظم الاطباء). آنکه یا آنچه دل را نوازش دهد. آنکه باعث تسلی خاطر شود. دلنشین : بت دلنواز و می خوشگوارپرستید و آگه نبد او ز کار. فردوسی .هم از بهر مهراب و سیندخت ...