کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معشوق
/ma'šuq/
معنی
۱. مرد موردعلاقۀ یک زن.
۲. دلبر؛ محبوبه.
۳. (تصوف) خداوند.
۴. دوستداشتهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دلربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار
۲. فاسق، رفیقه ≠ عاشق
۳. رفیق ≠ معشوقه
برابر فارسی
دلبر، دل دار، دل ربا
دیکشنری
flame, beloved, boyfriend, fancy man, love, lover, paramour, sweetheart, valentine
-
جستوجوی دقیق
-
معشوق
واژگان مترادف و متضاد
۱. جانان، دلارام، دلبر، دلداده، دلربا، دوست، دوستگان، شاهد، محبوب، محبوبه، نگار، یار ۲. فاسق، رفیقه ≠ عاشق ۳. رفیق ≠ معشوقه
-
معشوق
فرهنگ واژههای سره
دلبر، دل دار، دل ربا
-
معشوق
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) محبوب ، مورد عشق و علاقه قرار گرفته ، دوست داشته .
-
معشوق
لغتنامه دهخدا
معشوق . [ م َ ] (اِخ ) کوشکی است به سرمن رأی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاخ باشکوهی است در جانب غربی سامرااکنون مسکن برزگران شده . (از معجم البلدان ). نام قصری نزدیک سامرا به ساحل دجله در مقابل آن به ساحل دیگر قصر هارونی باشد. (یادداشت به خط مرحوم...
-
معشوق
لغتنامه دهخدا
معشوق . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). کسی و یا چیزی که آن را دوست می دارند و آنکه از کسی دلربایی کند و دلبر. (ناظم الاطباء).که بدو شیفته شده باشند. دلبر. دلدار. جانان . جانانه . محبوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] ma'šuq ۱. مرد موردعلاقۀ یک زن.۲. دلبر؛ محبوبه.۳. (تصوف) خداوند.۴. دوستداشتهشده.
-
واژههای مشابه
-
معشوق طوسی
لغتنامه دهخدا
معشوق طوسی . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) از عارفان معاصر شیخ ابوسعید ابی الخیر بوده است . جامی در نفحات الانس گوید: نام وی محمد است از عقلای مجانین است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال . در شهر طوس می بوده است و قبر وی آنجاست .و رجوع به نفحات الانس چ مهدی ت...
-
خال معشوق
لغتنامه دهخدا
خال معشوق . [ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خال که بر بشره یا بدن محبوبه باشد و در نزدعاشق باارزش جلوه کند .
-
عاشق و معشوق
لغتنامه دهخدا
عاشق و معشوق . [ ش ِق ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو تن که شیفته ٔ یکدیگر باشند. || دو نگین متغایر اللون که دریک خانه ٔ انگشتری باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
فرار کردن با معشوق
دیکشنری فارسی به عربی
اهرب
-
عاشق و معشوق
فرهنگ گنجواژه
زوج علاقمند.
-
معشوق و جام
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
معشوق و می
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
می و معشوق
فرهنگ گنجواژه
بزم.