کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معشار
/me'šār/
معنی
۱. یک قسمت از ده قسمت چیزی؛ دهیک.
۲. ناقۀ پرشیر که شیرش کم شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معشار
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ده یک چیزی ، یک دهم از شیئی . 2 - شتر پر شیر که شیرش کم شده باشد.
-
معشار
لغتنامه دهخدا
معشار. [ م ِ ] (ع اِ) ده یک . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) : و کذب الذین من قبلهم و مابلغوا معشار ما آتیناهم فکذبوا رسلی فکیف کان نکیر. (قرآن 45/34). || گویند معشار ده یک عشیر و عشیر ده یک عشر است و بنابراین معشار هزار...
-
معشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] me'šār ۱. یک قسمت از ده قسمت چیزی؛ دهیک.۲. ناقۀ پرشیر که شیرش کم شده باشد.
-
واژههای همآوا
-
مئشار
لغتنامه دهخدا
مئشار. [ م ِءْ ] (ع اِ) گرهی که در سر دُم ملخ است . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). گرهی که چون دو چنگال در سر دم ملخ است و آن دو رامئشاران گویند. (از ذیل اقرب الموارد). || اره . ج ، مآشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در منشار. (از اقرب ...
-
ماشار
لغتنامه دهخدا
ماشار. (اِ) جامه ٔ پشمین . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به ماشاد و ماشا شود.
-
جستوجو در متن
-
حمزه
لغتنامه دهخدا
حمزه . [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن مالک بن ذی معشار. یکی از صحابه است .
-
ده یک
لغتنامه دهخدا
ده یک . [ دَه ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) عشاره . عشر. معاشر. (منتهی الارب ). عشیر. یک قسمت از ده قسمت . عشریه . یک دهم . یک از ده . از ده یکی . یک بخش از ده بخش چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک حصه از ده حصه . (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). معشار. (ترجمان القرآن ) ...
-
ارپای کاون
لغتنامه دهخدا
ارپای کاون . [ ] (اِخ ) ابن سفیان بن ملک تیموربن ازیق (اربق ؟) بوکای بن تولی خان بن چنگیزخان .سلطان سعید مغفور ابوسعید روزی بدین تلفظ نمود که چون از فرزندان هولاکو کسی نیست که شایسته ٔ خانیت باشدبعد از من ارپا را سلطنت میرسد و او در خیل خانه ٔ خویش ب...
-
طغرل
لغتنامه دهخدا
طغرل . [ طُ رِ / رُ ] (اِخ ) ابن ارسلان ، السلطان الاعظم رکن الدنیا و الدین معز الاسلام و المسلمین ، ابوطالب طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین (طغرل ثالث ) (573 تا 590 هَ . ق .).کمال دولت و کامیاری و وفور حشمت و بختیاری سلطان ماضی طغرل سلجوقی از آن ز...