کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معسر
/mo'ser/
معنی
۱. (حقوق) کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید.
۲. [قدیمی] نیازمند؛ تنگدست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تنگدست، تهیدست، نیازمند، فقیر، عسرتزده ≠ فراخدست
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معسر
واژگان مترادف و متضاد
تنگدست، تهیدست، نیازمند، فقیر، عسرتزده ≠ فراخدست
-
معسر
واژگان مترادف و متضاد
دشوار، مشکل، پیچیده، سخت ≠ میسر
-
معسر
فرهنگ فارسی معین
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) درویش ، تنگدست .
-
معسر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت کننده ، دشوارکننده .
-
معسر
لغتنامه دهخدا
معسر. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معسر
لغتنامه دهخدا
معسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی است . مقابل موسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سواد شب برون آرد نهاروز کف معسر برویاند یسار. مولوی . || (اص...
-
معسر
لغتنامه دهخدا
معسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث ) (آنندراج ) : آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت تو معسر از میسر بازدان عاقبت بنگر جمال این وآن . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 12).و رجوع به تعسیر شود.
-
معسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] mo'ser ۱. (حقوق) کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید.۲. [قدیمی] نیازمند؛ تنگدست.
-
معسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ میسر] mo'assar دشوار.
-
معسر
دیکشنری فارسی به عربی
مفلس
-
واژههای همآوا
-
ماثر
واژگان مترادف و متضاد
۱. کارهای نیک، آثارنیک، ماثرهها، آثار نیکو ۲. اخبار، خبرها
-
مآثر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مَٲثَرَة] [قدیمی] ma'āser آثار نیکو که از کسی باقیمانده باشد.
-
مأثر
فرهنگ فارسی معین
(مَ ثِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأثره ، کارهای نیک و پسندیده .
-
معصر
فرهنگ فارسی معین
(مِ صَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی است که با آن آب میوه (مانند انگور) گیرند؛ ج . معاصر.