کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معرکه
/ma'reke/
معنی
میدان جنگ؛ جای نبرد و زدوخورد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آوردگاه، رزمگاه، میدان
۲. هنگامه، ازدحام
۳. پیکار، جدال، جنگ
۴. شاهکار، کارشایان
۵. دردسر، گرفتاری، مخمصه
۶. نمایش خیابانی
۷. فوقالعاده، عالی
۸. شگفتانگیز
۹. گرم، پررونق
برابر فارسی
گیرودار
فعل
بن گذشته: معرکه گرفت
بن حال: معرکه گیر
دیکشنری
a, knockout, magic, nice, pukka, riot, scene, stunning, wingding
-
جستوجوی دقیق
-
معرکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آوردگاه، رزمگاه، میدان ۲. هنگامه، ازدحام ۳. پیکار، جدال، جنگ ۴. شاهکار، کارشایان ۵. دردسر، گرفتاری، مخمصه ۶. نمایش خیابانی ۷. فوقالعاده، عالی ۸. شگفتانگیز ۹. گرم، پررونق
-
معرکه
فرهنگ واژههای سره
گیرودار
-
معرکه
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ کِ یا کَ) [ ع . معرکة ] (اِ.) 1 - میدان جنگ و رزمگاه . ج . معارک . 2 - (عا.) کار پُر - اهمیت ، هنگامه ، غوغا. 3 - کسی که کار مهم انجام دهد.
-
معرکه
لغتنامه دهخدا
معرکه . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ] (از ع ، اِ) جنگ گاه و جای کارزار و این صیغه ٔ اسم ظرف است از عرک که «به معنی مالیدن و گوشمال دادن و خراشیدن » است . چون دلیران در کارزار همدیگر را می مالند لهذا جنگ گاه را، «معرکه » اسم ظرف شد. (غیاث ). میدان کارزا...
-
معرکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معرَکَه، جمع: معارک] ma'reke میدان جنگ؛ جای نبرد و زدوخورد.
-
واژههای مشابه
-
معرکة
لغتنامه دهخدا
معرکة. [ م َ رَ ک َ / م َرُ ک َ ] (ع اِ) حرب جای . مَعرَک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معرکه شود.
-
معرکة
لغتنامه دهخدا
معرکة. [ م ِ رَ ک َ ] (ع اِ) لته ٔ حیض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
معرکة
دیکشنری عربی به فارسی
رزم , پيکار , جدال , مبارزه , ستيز , جنگ , نبرد , نزاع , زد و خورد , جنگ کردن , زد وخورد , حرب , مبارزه کردن , جنگيدن با , کارزار , نزاع کردن , جنگيدن , ستيزه , غوغا , مغلوبه شدن جنگ
-
معرکه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شاهکار کردن، کار شایان کردن ۲. هنگامه کردن
-
معرکه گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) کسی که با انجام کارهایی مانند ریسمان بازی و تردستی مردم را سرگرم می کند.
-
معرکه بستن
لغتنامه دهخدا
معرکه بستن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) معرکه گرفتن . (آنندراج ) : ببین چه معرکه ای بسته چشم پرکارش نشسته فتنه و ازگوشه ای تماشایی است . میرزا رضی دانش (از آنندراج ).و رجوع به معرکه گرفتن شود.
-
معرکه چیدن
لغتنامه دهخدا
معرکه چیدن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) معرکه گرفتن : بر در عشق مچین معرکه ای عقل فضول طفل را شیوه ٔ بازیچه حرام است اینجا. عرفی (از آنندراج ).و رجوع به معرکه گرفتن شود.
-
معرکه کردن
لغتنامه دهخدا
معرکه کردن . [ م َرَ ک َ / م َ رِ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیرین کاشتن . کاری را به نحوی جالب و تحسین آمیز انجام دادن : امروز فلانی در آواز خواندن معرکه کرد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). سخت خوب از عهده برآمدن . قیامت کردن . (یادداشت به خط مرحوم...
-
معرکه گرفتن
لغتنامه دهخدا
معرکه گرفتن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مردم را گرد خود جمع کردن و آنان را با شعبده بازی و مسأله گویی یا مارگیری و مناقب خواندن و شرح معجزات رسول اکرم و اولیای دین سرگرم کردن یا به وسایل دیگر (از قبیل عملیات پهلوانی ، قصه گوی...