کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرفت آموز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معرفت آموز
لغتنامه دهخدا
معرفت آموز. [ م َ رِ ف َ ] (نف مرکب ) کسی که علم و حکمت و هنر و فضل و دانش می آموزاند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
معرفتالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: maerefatollāh) (عربی) (در قدیم) خداشناسی .
-
بی معرفت
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - فاقد معرفت . 2 - فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه . 3 - دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها.
-
بی معرفت
لغتنامه دهخدا
بی معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ص مرکب )(از: بی + معرفت = معرفة عربی ) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت . بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است . که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد : رونده ٔ بی معرفت مرغ بی پراست . (گلستان ). درویش بی معرف...
-
معرفت الارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معرفةالارض] [منسوخ] ma'refatol'arz زمینشناسی؛ ژئولوژی.
-
معرفت النفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معرفةالنّفس] [قدیمی] ma'refatonnafs خودشناسی.
-
بی معرفت
لهجه و گویش تهرانی
حق نشناس،فاقد اخلاق
-
بی معرفت
لهجه و گویش تهرانی
ناسپاس
-
feminist epistemology
معرفتشناسی فمینیستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] شاخهای از معرفتشناسی اجتماعی که به بررسی علاقهها و تجربههای خاص هریک از دو جنس و تأثیر مفاهیم و آندسته از هنجارهای جنسیتی میپردازد که در اجتماع شکل گرفته است
-
معرفت و توحید
فرهنگ گنجواژه
خداشناسی.
-
عقل و شعور و معرفت
فرهنگ گنجواژه
معرفت.
-
جستوجو در متن
-
کار بستن
لغتنامه دهخدا
کار بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) اِعمال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). استعمال . (زوزنی ). ایجاف . (ترجمان القرآن ). بعمل آوردن . (آنندراج ). بجای آوردن . اجرا کردن . عمل کردن فرمانی را : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب . ابو...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست...