کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معرفت
/ma'refat/
معنی
۱. شناختن چیزی.
۲. شناسایی.
۳. علم و دانش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف
۲. شناختن، وقوف یافتن
برابر فارسی
شناخت
دیکشنری
civility, cognition, cognizance, cultivation, decencies, education, finish, knowledge, nicety, politeness
-
جستوجوی دقیق
-
معرفت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آگاهی، اطلاع، بینش، حکمت، دانش، شناخت، شناسایی، عرفان، عقل، علم، فرهنگ، فضیلت، کمال، وقوف ۲. شناختن، وقوف یافتن
-
معرفت
فرهنگ نامها
(تلفظ: maerefat) (عربی) شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه ، تحقیق یا تجربه؛ دانش ، علم ؛ شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردمداری ؛ بینشعلم...
-
معرفت
فرهنگ واژههای سره
شناخت
-
معرفت
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ فَ) [ ع . معرفة ] (مص م .) 1 - شناسایی . 2 - علم ، دانش .
-
معرفت
لغتنامه دهخدا
معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) شناختگی و شناسایی . (ناظم الاطباء). شناسایی . شناخت . آشنائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نها...
-
معرفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: معرفة] ma'refat ۱. شناختن چیزی.۲. شناسایی.۳. علم و دانش.
-
معرفت
دیکشنری فارسی به عربی
تراث تقليدي , حکمة
-
معرفت
لهجه و گویش تهرانی
مرام،جوانمردی
-
واژههای مشابه
-
معرفتالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: maerefatollāh) (عربی) (در قدیم) خداشناسی .
-
بی معرفت
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ فَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - فاقد معرفت . 2 - فاقد شناخت یا آگاهی لازم نسبت به ارزش های جامعه . 3 - دارای رفتار مغایر با آن ارزش ها.
-
معرفت آموز
لغتنامه دهخدا
معرفت آموز. [ م َ رِ ف َ ] (نف مرکب ) کسی که علم و حکمت و هنر و فضل و دانش می آموزاند. (ناظم الاطباء).
-
بی معرفت
لغتنامه دهخدا
بی معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ص مرکب )(از: بی + معرفت = معرفة عربی ) که شناسایی نداشته باشد. که آشنا نباشد. || بی علم و حکمت . بیدانش و هنر. که فاقد فضل و ادب است . که از ادب نفس وفرهنگ دور باشد : رونده ٔ بی معرفت مرغ بی پراست . (گلستان ). درویش بی معرف...
-
معرفت الارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معرفةالارض] [منسوخ] ma'refatol'arz زمینشناسی؛ ژئولوژی.
-
معرفت النفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معرفةالنّفس] [قدیمی] ma'refatonnafs خودشناسی.