کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معرج
/ma'raj/
معنی
۱. نردبان؛ پلکان.
۲. آنچه بهوسیلۀ آن بالا بروند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معرج
لغتنامه دهخدا
معرج . [ م َ رَ ](ع مص ) بلند گردیدن و برآمدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عروج شود.
-
معرج
لغتنامه دهخدا
معرج . [ م ِ / م َ رَ ] (ع اِ) نردبان و مصعد. مِعراج . ج ، معارج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نردبان و محل صعود. (ناظم الاطباء) : ای نفس تو معرج معانی معراج تو نقل آسمانی .نظامی .
-
معرج
لغتنامه دهخدا
معرج . [ م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ خطدار در پیچیدگی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامه ای است نفیس و منقش . (غیاث ) (آنندراج ) : در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم در معرج غلطم و معراج رضوان جای من . خاقانی .که وراء ممزج و معر...
-
معرج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معارج] [قدیمی] ma'raj ۱. نردبان؛ پلکان.۲. آنچه بهوسیلۀ آن بالا بروند.
-
واژههای همآوا
-
مارج
لغتنامه دهخدا
مارج . [ رِ ] (اِخ ) نام پدر نوع جن ، چنانکه آدم نام پدر نوع انسان است . (آنندراج ) (غیاث ).
-
مارج
لغتنامه دهخدا
مارج . [ رِ ] (ع اِ) زبانه ٔ آتش . (مهذب الاسماء). زبانه ٔ آتش بی دود. (ترجمان القرآن ، ص 85). آتش که دود نداشته باشد. (غیاث ). شعله ٔ بی دود. (ناظم الاطباء). شعله ٔ بی دود ساطعه ٔ سخت ملتهب . (از اقرب الموارد). آتش بی دود: مارج من نار. (منتهی الارب ...
-
مَّارِجٍ
فرهنگ واژگان قرآن
زبانه آتش (مارج به معناي زبانه خالص و بدون دود از آتش است . و بعضي گفتهاند : به معناي زبانه آميخته با سياهي است )
-
جستوجو در متن
-
معارج
فرهنگ نامها
(تلفظ: maeārej) (عربی) (جمعِ مَعرَج و مِعراج) (در قدیم) نردبانها ، پلکانها ؛ سورهی هفتادم از قرآن کریم دارای چهل و چهار آیه .
-
مَعَارِجِ
فرهنگ واژگان قرآن
درجات بالا - نردبانها (کلمه معارج جمع معرج است که مفسرين آن را به آلت صعود يعني نردبان و کنایه است از مقامات ملکوت که فرشتگان هنگام مراجعه به خداي سبحان به آن عروج ميکنند )
-
معارج
لغتنامه دهخدا
معارج . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ معراج . (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ معرج [ م ِ رَ / م َ رَ ] . (ناظم الاطباء). ج ِ معرج و معراج . (اقرب الموارد). نردبانها و این جمع معراج است . (غیاث ) (آنندراج ). پایه ها : در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت ک...
-
معیر
لغتنامه دهخدا
معیر. [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ثوب معیر؛ جامه ٔ گور چشم . (مهذب الاسماء). قسمی از جامه ٔ ابریشمین منقش که در آن خالهایی باشد شبیه به چشم گورخر. (ناظم الاطباء): که وراء ممزج و معرج بغدادی و مطیر و معیر ششتری و دبیقی و قباطی مصری ووشی عدنی و برد ی...
-
معراج
لغتنامه دهخدا
معراج . [ م ِ ] (ع اِ) نردبان . مَصعَد. مَعرَج . مِعرَج . ج ، معاریج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آلت عروج و آن نردبان است . (غیاث ) (آنندراج ). نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) عروج و صعود بر آسمانها که ویژه ٔ ...
-
ممزج
لغتنامه دهخدا
ممزج . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ، اِ) جامه ای است قیمتی از قسم کتان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوعی جامه یعنی پارچه که زر در آن به کار می رفته است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قبای اطلس معدنی و مل...