کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معرب
/mo'rab/
معنی
۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.
۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
واژه دخیل در زبانعربی، کلمه بیگانه تازیشده، واژهعربی شده ≠ مفرس
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معرب
واژگان مترادف و متضاد
واژه دخیل در زبانعربی، کلمه بیگانه تازیشده، واژهعربی شده ≠ مفرس
-
معرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) عربی شده ، لغتی که عرب آن را از زبان دیگر گرفته پس از تغییر و تصرف به شکل لغت عربی درآورده باشد.
-
معرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ رَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آشکار شده . 2 - کلمه ای که آخر آن اعراب داشته باشد.
-
معرب
لغتنامه دهخدا
معرب . [ م ُ رَ ] (ع ص ) واضح کرده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اعراب داده شده و اعراب حرکات حروف را گویند. (غیاث ) (آنندراج ). اعراب داده شده . (ناظم الاطباء).کلمه ای که حرکات حروف آن ضبط شده باشد : ز خون دلها خطی نوش...
-
معرب
لغتنامه دهخدا
معرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) اسبی که اصیل باشد و مؤنث آن مُعرِبَة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). || خداوند اسبان تازی گرامی نژاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) مردم و گو...
-
معرب
لغتنامه دهخدا
معرب . [م ُ ع َرْ رَ ] (ع ص ) از عجمی به عربی آورده شده و این نوعی از لغت است که در اصل عجمی باشد و عرب در آن تصرف کرده از جنس کلام خود ساخته باشند. (غیاث ) (آنندراج ). تازیگانیده شده یعنی لفظ عجمی را به عربی آوردن و در آن تصرف کرده از جنس کلام عرب گ...
-
معرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'rab ۱. [مقابلِ مبنی] (ادبی) در صرفونحو عربی، ویژگی کلمهای که قبول اعراب کند؛ اسمی که حرکت آخر آن بهواسطۀ نقش دستوری تغییر کند.۲. [قدیمی] واضح؛ آشکار.
-
معرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'arrab لغتی که از زبان دیگر وارد زبان عربی شده و تغییراتی مطابق آن زبان پیدا کرده؛ عربیشده.
-
واژههای مشابه
-
رژنوک(درزمان حال به معرب آن رجنوک تلفظ می شود)
واژهنامه آزاد
(رژ)با فتحه ریعنی ردیف (نو)مثل تلفظ تو بمعنی تازه یاجدید (ک)خلاصه شده کاریز یا چاه (ردیف جدیدی از حلقه های چاه کنده شده یا خلاصه قنات نو)
-
واژههای همآوا
-
مآرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مٲرب] [قدیمی] ma'āreb نیازها؛ حاجتها.
-
مآرب
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مأربه .
-
مآرب
لغتنامه دهخدا
مآرب . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَأرَبَة. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). نیازها. حاجتها : قال هی عصای اتوکؤا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها مآرب اخری . (قرآن 18/20). دیگری به قوت عقل بر مطالب و مآرب خویش ...