کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ماز
واژگان مترادف و متضاد
۱. آژنگ، چین، شکن، شکنج ۲. مازن، مازو، مازوج ۳. ترک، رخنه، شکاف ۴. مازن، مازو، مازه، گلکاو
-
معز
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
-
معز
فرهنگ نامها
(تلفظ: moeez(z)) (عربی) (در قدیم) گرامی دارنده ؛ از نامها و صفات خداوند .
-
ماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] māz ۱. چینوشکن: ◻︎ ای من رهی آن روی چون قمر / وآن زلف شبهرنگ پر ز مار (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۱).۲. شکاف؛ ترک.
-
ماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] māz = مازو
-
ماز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - شکاف ، ترک . 2 - چین و شکن .
-
ماز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) شبکه ای از دالان های پیچ در پیچ و گمراه کننده .
-
معز
فرهنگ فارسی معین
(مُ عِ زّ) [ ع . ] (اِفا.) عزت دهنده .
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمروان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چیست مگر اینکه بگوییم مایز بوده و یاء را مؤخر بر زاء کرده و گفته اند: مازی و یاء را به جهت امر حذف کرده اند. ابن ...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز.(اِخ ) نام کوهی است در تبرستان و سبب تسمیه ٔ او به مازندران همین بوده یعنی اشخاصی که در درون آن ولایت که مازندران است ساکن باشند و آن را موز نیز گویند... و آن کوه از حد گیلان تابه لار و گفته اند تا به جاجرم کشیده بود و گفته اند ماز نام مردی بود ا...
-
ماذ
لغتنامه دهخدا
ماذ. (ع ص ) نیکو و خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکوروی خوش طبع زیرک که صحبت وی خنده آورد. (ناظم الاطباء).
-
معز
لغتنامه دهخدا
معز. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماعز. (ناظم الاطباء).
-
معز
لغتنامه دهخدا
معز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن بز را از گوسفند. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معز
لغتنامه دهخدا
معز. [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (مص ) سخت گردیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)....