کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معدة
معنی
يمينه , معده , ميل , اشتها , تحمل کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معدة
لغتنامه دهخدا
معدة. [ م َ دَ ] (ع ص ) رطبة معدة؛ خرمای تازه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
معدة
لغتنامه دهخدا
معدة. [ م ُ ع ِدْ دَ ] (ع ص ) تأنیث مُعِدّ. رجوع به معد شود. || (اصطلاح فلسفی ) رجوع به ترکیب علل معده ذیل علل و معدات شود.
-
معدة
دیکشنری عربی به فارسی
يمينه , معده , ميل , اشتها , تحمل کردن
-
واژههای مشابه
-
معده
واژگان مترادف و متضاد
شکنبه، شکمبه، دستگاهگوارش
-
معده
فرهنگ فارسی معین
(مِ دِ) [ ع . معدة ] (اِ.) از اعضای داخلی بدن انسان و بعضی از حیوانات که کارش هضم غذا می باشد.
-
معده
لغتنامه دهخدا
معده . [ م ِ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) عضو آدمی که طعام در آن قرار یابد و هضم شود. (غیاث ). آلتی به شکل کیسه که غذا پس از عبور از حلق و مری در آن داخل می گردد و شروع به هضم می کند و یمینه نیز گویند و در انسان یک معده بیش وجود ندارد ولی در حیوانات علفخوار...
-
معده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معدَة] (زیستشناسی) me'de عضوی کیسهمانند در بدن که غذا در آن انبار و مراحل اولیه هضم انجام میشود.
-
معده
دیکشنری فارسی به عربی
بطن , معدة
-
معده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: me:de / sardel طاری: ma:da طامه ای: me:de طرقی: ma:da کشه ای: ma:da نطنزی: me:de / del
-
aerogastria
نفخ معده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] وجود گاز در معده
-
gastrostomy
معدهسُنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ایجاد سوراخی در دیوارۀ شکم ازطریق جراحی که در نتیجۀ آن محتویات معده به بیرون راه پیدا میکند
-
معده انبار
لغتنامه دهخدا
معده انبار. [ م ِ / م َ دَ / دِ اَم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بسیارخوار و شکم پرست . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : یکی زان میان معده انبار بودز پرخواری خویش پرخوار بود.سعدی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
انقلاب معده
لغتنامه دهخدا
انقلاب معده . [ اِ ق ِ ب ِ م ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیرون افکندن خورده ٔ گوارده . (یادداشت مؤلف ).
-
حرکات معده
لغتنامه دهخدا
حرکات معده . [ح َ رَ ت ِ م ُ ع ِدْ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکت معده و حکمت اشراق چ کربین ص 236 شود.