کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معد
/mo'ad[d]/
معنی
۱. آمادهشده.
۲. شمردهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آماده، مهیا
۲. مرتب
۳. شمردهشده، حسابشده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معد
واژگان مترادف و متضاد
۱. آماده، مهیا ۲. مرتب ۳. شمردهشده، حسابشده
-
معد
فرهنگ فارسی معین
(مُ عِ دّ) [ ع . ] (اِفا.) آماده کننده ، مهیا - کننده .
-
معد
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ دّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - آماده ، مهیا. 2 - مرتب شده . 3 - حساب شده ، شمرده شده .
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ] (ع اِ) خصیةالثعلب را گویند. (برهان ) (آنندراج ). دارویی که آن را سعلب و یا خصیةالثعلب نامند. (ناظم الاطباء). خصی الثعلب است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به خصی الثعلب شود.
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ] (ع ص ) سطبر و آگنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیز سطبر و آگنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تره ٔ نازک . (منتهی الارب )(آنندراج ). تره ٔ نازک و نرم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ] (ع مص ) ربودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر معده ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رفتن در زمین .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ر...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن ابی الفتح نصراﷲبن رجب معروف به ابن صیقل جزری ، مکنی به ابی الندی و ملقب به شمس الدین ، صاحب «المقامات الزینیه » است . وی به سال 701 هَ . ق . درگذشت .(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اعلام زرکلی ).
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن عدنان . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام جد نوزدهم حضرت پیغمبر است . (انساب سمعانی ص 6). از نسل اسماعیل و ازبزرگوارترین اولاد او در زمان خود بود. مادر او از قبیله ٔ «جرهم » بود. وی دارای ده فرزند شد که بزرگترین آنه...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن علی ، مکنی به ابوتمیم : بیرون برد از سر بدان مفتعلی شمشیر خداوند معدبن علی . ناصرخسرو.و رجوع به ابوتمیم معدبن علی شود.
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م َ ع ِ / م ِ ع َ ] (ع اِ) ج ِ معدة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به معدة شود.
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م ُ ع َدد ] (ع ص ) آماده و تیارشده . (آنندراج ) (غیاث ). آماده و مهیا کرده شده . (ناظم الاطباء). آماده . مهیا. ساخته . مستعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من که بونصرم باری هرچه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و د...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [ م ُ ع ِدد ] (ع ص ) آماده و تیار کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که آماده و مهیا می کند و مرتب می سازد. (ناظم الاطباء). آماده کننده . مهیاکننده . حاضرکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که می شمارد. (ناظم الاطباء).
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن منصور بن قائم بن مهدی عبیداﷲ فاطمی عبیدی ، ملقب به المعزلدین اﷲ (معز فاطمی ) صاحب مصر و افریقیه (319-365 هَ. ق .) یکی از خلفای فاطمی مصر است . در «المهدیة» مغرب به دنیا آمد و به سال 341 هَ . ق . پس از درگذشت پدرش به خلافت...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد. [م َ ع َدد ] (اِخ ) قبیله ای است که زندگی خشن و سختی داشته اند. (از اقرب الموارد). اسم جمعی است که بر بعضی از قبایل عرب خاصه بر قبایلی که در شمال جزیرة العرب بوده اند اطلاق شده از آن جمله است قبایل ربیعة و مضر. (از اعلام المنجد). و رجوع به معدبن...
-
معد
لغتنامه دهخدا
معد.[ م َ ع َدد ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ). پهلو از انسان و جز انسان و تثنیه ٔ آن معدان است . (از اقرب الموارد). || شکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوشت زیر شانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشت زیر شانه یا کمی پایین...