کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معجز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معجز
/mo'jez/
معنی
۱. معجزه.
۲. (صفت) [قدیمی] عاجزکننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اعجاز، کرامت، معجزه
۲. خارقالعاده، شگفتانگیز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معجز
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعجاز، کرامت، معجزه ۲. خارقالعاده، شگفتانگیز
-
معجز
فرهنگ فارسی معین
(مُ جِ) [ ع . ] (اِفا.) عاجزکننده ، اعجاز آورنده .
-
معجز
لغتنامه دهخدا
معجز. [ م َ ج َ / م َ ج ِ ] (ع مص ) ناتوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان گردیدن . معجزة [ م َ ج َ / ج ِ زَ ] . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ترک دادن چیزی را، که کردن آن واجب بود. || کاهلی کردن . (از منتهی ...
-
معجز
لغتنامه دهخدا
معجز. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ، اِ) عاجزکننده . (آنندراج ) (غیاث ). درمانده کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عاجزی گرگ است ای غافل که او مردم خوردعاجزی تو بی گمان هر چند کاکنون معجزی . ناصرخسرو.تو معجز ملکانی و هست رای ترابه ملک معجزه ٔ بیشمار از آتش و...
-
معجز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mo'jez ۱. معجزه.۲. (صفت) [قدیمی] عاجزکننده.
-
واژههای مشابه
-
مُعْجِزٍ
فرهنگ واژگان قرآن
عاجز كننده (در اصل معجزين بوده كه چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گرديده است)
-
معجز کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معجزه کردن، اعجاز کردن ۲. کار خارقالعاده انجامدادن، شاهکار کردن ۳. معجزهگری کردن ۴. معجزنما شدن
-
واژههای همآوا
-
مُعْجِزٍ
فرهنگ واژگان قرآن
عاجز كننده (در اصل معجزين بوده كه چون مضاف واقع شده است نون آن حذف گرديده است)
-
جستوجو در متن
-
معجزه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعجاز، معجز ۲. کرامت ۳. استدراج
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . [ گ ُ وِ] (اِمص ) گُوِش . گُوِشْن . گفتار. گویش : معجز پیغمبر مکی تویی به کنش و به منش و به گوشت .محمدبن مخلد سگزی (از تاریخ سیستان ).
-
فند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) fanad مکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگ؛ دروغ؛ ترفند: ◻︎ چه کند با تو حیلهٴ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری: مجمعالفرس: فند).
-
ردالعجزعلی الصدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) raddol'ajoze'alassadr در بدیع، تکرار کلمۀ اول مصراع اول در آخر مصراع دوم، مانند کلمۀ «عصا» در این شعر: عصا برگرفتن نه معجز بُوَد / همی اژدها کرد باید عصا (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۵۸)؛ تصدیر.