کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معتوه
/ma'tuh/
معنی
۱. کمعقل؛ سبکعقل.
۲. سرگردان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتوه
فرهنگ فارسی معین
(مَ تُ) [ ع . ] (اِمف .) دل شده ، سبک - عقل .
-
معتوه
لغتنامه دهخدا
معتوه . [ م َ ] (ع ص ) دلشده و بی عقل و سبک خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلشده و بی عقل و بیهوش که گاهی به طور دیوانگان کلام کند و گاهی به وضع عاقلان . (غیاث ) (آنندراج ). ناقص العقل و گویند مدهوش بدون جنون و گویند مجنون عقل از دست داده و در ح...
-
معتوه
دیکشنری عربی به فارسی
ادم ديوانه , مجنون , ديوانه وار , عصباني
-
معتوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'tuh ۱. کمعقل؛ سبکعقل.۲. سرگردان.
-
جستوجو در متن
-
ادم دیوانه
دیکشنری فارسی به عربی
معتوه
-
دیوانه وار
دیکشنری فارسی به عربی
معتوه
-
مجنون
دیکشنری فارسی به عربی
باهتياج , مجنون , معتوه
-
عصبانی
دیکشنری فارسی به عربی
عصبي , عنيف , غاضب , مجنون , مسعور , معتوه
-
آشفته دماغ
لغتنامه دهخدا
آشفته دماغ . [ ش ُ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب )دیوانه . مختل در عقل . معتوه . مخبط. || پریشان حواس . آشفته عقل . || غمین : آشفته دماغم سر و برگ سخنم نیست .طالب آملی .
-
دیودید
لغتنامه دهخدا
دیودید. [ وْ ](ن مف مرکب ) دیودیده . کنایه از دیوانه و مجنون . (برهان ). دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء). دیوگرفته . دیوزده . معتوه . جن زده . مصروع . ج ، دیودیدگان : چون ز دیو اوفتاد دیوسواررفت چون دیودیدگان از کار.نظامی .
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) معتوه . یکی از عقلای مجانین . خلف بن سالم گوید: ابوعلی معتوه را گفتم مسکن تو کجاست . گفت در آن خانه که عزیز و ذلیل در آن برابر باشند گفتم آن خانه کدام است گفت گورستانها. گفتم از تاریکی شب بگورستانها ترا ترس نگیرد گفت تاریکی...
-
سبک خرد
لغتنامه دهخدا
سبک خرد. [ س َ ب ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم خرد و احمق و ساده لوح . (آنندراج ). سفیه . مَعْتوه . (منتهی الارب ) : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یافه گوی و هرزه درای . فرخی .جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغزکه غره کرد مر او را بخویشتن شیطا...
-
شوریده هش
لغتنامه دهخدا
شوریده هش . [ دَ / دِ هَُ ](ص مرکب ) شوریده عقل . شوریده مغز. معتوه . دارای شوریدگی هوش یا اختلال حواس . (یادداشت مؤلف ) : برادرکش و بدتن و شاه کش بداندیش و بدنام و شوریده هش . فردوسی .بداندیش گرگین شوریده هش به یک سوی بیشه درآمد خمش . فردوسی .فژه گ...
-
دیوانه سار
لغتنامه دهخدا
دیوانه سار. [ دی ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مجنون صفت . دور از خرد و عقل . دیوانه سر : اگر خواهی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی . (قابوسنامه ).سخت شوریده کار، گردونیست نیک دیوانه سار گیهانیست . مسعودسعد.و مالک بن بشرالکندی زره اورا [ حسین بن...