کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتنابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معتنابه
/mo'tanābeh/
معنی
۱. قابل اعتنا؛ شایان توجه.
۲. [مجاز] بسیار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت ≠ کم، معدود
دیکشنری
goodly, round, untold
-
جستوجوی دقیق
-
معتنابه
واژگان مترادف و متضاد
بسیار، زیاد، شایان، قابل اعتنا، قابل توجه، گزاف، هنگفت ≠ کم، معدود
-
معتنابه
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ بِ) [ ع . معتنی به ] (ص مر.) 1 - قابل اعتناء. 2 - بسیار زیاد.
-
معتنابه
لغتنامه دهخدا
معتنابه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ] (ع ص مرکب ) کاری که محل اعتنا و اهتمام باشد. (ناظم الاطباء). قابل اعتنا. قابل توجه . || بسیار: مقدار معتنابهی از ثروت خود را در قمار باخت .
-
معتنابه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: معتنیٰبه] mo'tanābeh ۱. قابل اعتنا؛ شایان توجه.۲. [مجاز] بسیار.
-
جستوجو در متن
-
قابلملاحظه
واژگان مترادف و متضاد
بسیار، جزیل، زیاد، معتنابه، هنگفت ≠ کم، ناچیز
-
شایان
واژگان مترادف و متضاد
۱. برازنده، درخور، سزاوار، لایق ۲. معتنابه
-
معدود
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندک، انگشتشمار، قلیل، کم ≠ بسیار، کثیر، معتنابه ۲. شمردهشده
-
زیاد
واژگان مترادف و متضاد
بابرکت، بس، بسیار، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، عدیده، فراوان، کثیر، معتنابه، مفرط، وافر، هنگفت
-
فراوان
واژگان مترادف و متضاد
انبوه، بابرکت، بس، بسیار، بیحد، بیشمار، بینهایت، جزیل، خیلی، زیاد، شایگان، عدیده، کثیر، متراکم، معتنابه، وافر ≠ کم، نادر
-
معتنی به
لغتنامه دهخدا
معتنی به . [ م ُ ت َ نا ب ِه ْ ] (ع ص مرکب ) معتنابه . رجوع به همین کلمه شود.
-
بسیار
واژگان مترادف و متضاد
انبوه، بس، بسی، بغایت، بیاندازه، بیحد، بیش، بیشمار، بیمر، بینهایت، جزیل، خیلی، زیاد، سخت، شدید، عدیده، فاحش، فراوان، کثیر، کلان، مشبع، متعدد، معتنابه، سرشار، مفرط، وافر، هنگفت ≠ اندک، قلیل، کم
-
زکریا
لغتنامه دهخدا
زکریا. [ زَ ک َ ری یا ] (اِخ ) پسر یهویاداع است و قول صحیح و معتنابه آن است که نوه ٔ یهویاداع بوده در ایام آحز یا ویوآش به منصب کهانت رسید... (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به همین کتاب و دائرة المعارف فارسی شود.
-
خدیجه
لغتنامه دهخدا
خدیجه . [ خ َ ج َ ] (اِخ ) بنت بدران معروف به ام سلمه . دختر شهاب الدین احمدبن خلف بن عبدالعزیزبن بدران الحسینی است اوزنی محدثه و از اشیاخ امام سیوطی می باشد. در سال هفتصدونودوهشت متولد و در دوسالگی وی را بمجلس جوهری ومنصفی که هر دو محدثی معتبر بوده ...
-
زنگ زدن
لغتنامه دهخدا
زنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزات و جز آن . (ناظم الاطباء). زنگ برآوردن آهن و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشکیل یافتن قشری موسوم به ز...