کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معتمد
/mo'tame(a)d/
معنی
۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند.
۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق ≠ غیرمعتمد، ناموثق
دیکشنری
fiduciary, confidant, trustee
-
جستوجوی دقیق
-
معتمد
واژگان مترادف و متضاد
استوار، استوان، امین، بااعتبار، درستکار، موتمن، متکی، محرم، مستند، مطمئن، معتبر، موثق، واثق ≠ غیرمعتمد، ناموثق
-
معتمد
فرهنگ نامها
(تلفظ: moetame(a)d) (عربی) مورد اعتماد ؛ (در اعلام) ابوالعباس احمدبن جعفرالمعتمد علی الله پانزدهمین خلیفهی عباسی .
-
معتمد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که مورد اعتماد است .
-
معتمد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) اعتمادکننده .
-
معتمد
لغتنامه دهخدا
معتمد. [ م ُ ت َ م َ ](ع ص ) اعتمادکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مورد اعتماد،ثقه . امین . استوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر او را برانداخته آید و معتمدی از جهت خداوند در آنجا نشیند پادشاه را...
-
معتمد
لغتنامه دهخدا
معتمد. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) اعتمادکننده بر کسی . (غیاث ) (آنندراج ). || تکیه کننده . (ناظم الاطباء).
-
معتمد
دیکشنری عربی به فارسی
وابسته (به يکديگر) , متکي يا موکول بيکديگر
-
معتمد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متعمَد] mo'tame(a)d ۱. کسی یا چیزی که به آن اعتماد کنند.۲. کسی که مورد اعتماد واقع گردیده و کاری به او سپرده شده.
-
معتمد
دیکشنری فارسی به عربی
جدير بالثقة , واثق
-
واژههای مشابه
-
معتمد علیه
لغتنامه دهخدا
معتمد علیه . [ م ُ ت َ م َ دُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه بروی در چیزی اعتماد می کنند. صادق و امین و بادیانت و درست و راست . (ناظم الاطباء). مورد اعتماد. مورد اطمینان : تا به اوج ارادت برسید و مقرب حضرت سلطان و مشارالیه و معتمد علیه گشت . (گل...
-
معتمد علی ا
لغتنامه دهخدا
معتمد علی ا. [ م ُ ت َ م ِ دُ ع َ لَل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمد علی اﷲ و اعلام زرکلی ج 3 ص 910 شود.
-
معتمد علی ا
لغتنامه دهخدا
معتمدعلی ا. [ م ُ ت َ م ِ دُ ع َ لَل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ...) احمدبن متوکل علی اﷲ ملقب به المعتمد علی اﷲ مکنی به ابوالقاسم پانزدهمین خلیفه ٔ عباسی . پس از قتل مهتدی به سال 256 به خلافت رسید. وی پایتخت را از سامره به بغداد انتقال داد و با آنکه جوانی بی...
-
واعظ و معتمد
فرهنگ گنجواژه
معتمد دینی.