کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معتر
لغتنامه دهخدا
معتر. [ م ُ ت َرر ] (ع ص ) (از«ع رر») آن که نیاز نماید و نخواهد. (ترجمان القرآن ).آن که بسیار نیازمند نماید و نخواهد. (دهار). نیازمند و محتاج که پیش آید جهت معروف و چیزی از کسی نخواهد و سؤال نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه برای ...
-
واژههای مشابه
-
مُعْتَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
فقيري که براي طلب حاجت نزد انسان آمده باشد .
-
واژههای همآوا
-
معطر
واژگان مترادف و متضاد
بویا، خوشبو، دماغپرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گلبو، گلبیز، نافهبو ≠ بویناک، گندیده، متعفن
-
معطر
فرهنگ نامها
(تلفظ: moeattar) (عربی) خوشبو ؛ آغشته به چیزی خوشبو ؛ (در شیمی) آروماتیک (نوع خاص از ترکیبهای آلی که بسیاری از نمونههای طبیعی آنها بویی خوش دارند) .
-
معطر
فرهنگ واژههای سره
خوشبو، بویا
-
معطر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ طَّ) [ ع . ] (اِمف .) بودار، خوشبو.
-
ماطر
لغتنامه دهخدا
ماطر. [ طِ ] (ع ص ) اسم فاعل و یوم ماطر؛روز با باران . (از اقرب الموارد). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطیر. ممطور. بارانی . سحاب ماطر و مطیر و ممطور؛ ابری بارانی . یوم ماطر و مطیر و ممطور؛ روزی بارانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
معطر
لغتنامه دهخدا
معطر. [ م ُ طِ ] (ع ص ) ناقة معطر؛ ناقه ٔ درشت و خوب صورت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ماده شتر بسیار خوب صورت . (از اقرب الموارد).
-
معطر
لغتنامه دهخدا
معطر. [ م ُ ع َطْ طَ ] (ع ص ) خوشبوی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوشبوی ناک و هر چیز خوشبوی و دارای عطر خوش . (ناظم الاطباء). خوشبو. بویا. طیب الرایحه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گل سرخ چون روی خوبان به خجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخس...
-
معطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'attar عطرآگین؛ عطرآمیز؛ خوشبو.
-
مُعْتَرَّ
فرهنگ واژگان قرآن
فقيري که براي طلب حاجت نزد انسان آمده باشد .
-
جستوجو در متن
-
شعائر
لغتنامه دهخدا
شعائر. [ ش َ ءِ ](ع اِ) شعایر. ج ِ شعارة. نشانها در حج و طاعتی که در آنجا کنند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شعارة شود.- شعائر حج ؛ معالم (نشانه های ) آن که خدای به سوی آن خوانده است (مسلمانان را) و به قیام بدان فرمان داده است . (ازمنتهی الارب ). شعایر ...