کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معادی
/mo'ādi/
معنی
دشمنیکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معادی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) دشمنی کننده . 2 - (ص .) دشمن ، عدو.
-
معادی
لغتنامه دهخدا
معادی . [ م ُ ] (ع ص ) دشمنی کننده . مقابل موالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشمن دارنده . خصومت کننده ٔ دشمن . عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و آن معادی به زیر ماهی پنهان . رودکی .مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان ....
-
معادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ādi دشمنیکننده.
-
واژههای مشابه
-
معادي
دیکشنری عربی به فارسی
دشمن , خصومت اميز , متخاصم , ضد
-
معادی شکر
لغتنامه دهخدا
معادی شکر. [ م ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکرنده ٔ معادی . شکارکننده و شکننده ٔ دشمن : شاه بادی و توانا و قوی تا به مرادگه ولی پروری و گاه معادی شکری .فرخی .
-
معادی شکن
لغتنامه دهخدا
معادی شکن . [ م ُ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) معادی شکننده . دشمن شکننده . شکست دهنده ٔ دشمن : مهتر چنین باید موالی نوازمهتر چنین باید معادی شکن . فرخی .و رجوع به معادی شود.
-
جستوجو در متن
-
خصومت امیز
دیکشنری فارسی به عربی
عدائي , معادي
-
متخاصم
دیکشنری فارسی به عربی
حزب , خصم , محارب , معادي
-
دشمن
دیکشنری فارسی به عربی
خصم , عدو , معادي
-
ضد
دیکشنری فارسی به عربی
خصم , معادي , معارض , نقيض
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) یار. یاور. دستگیر. ج ، موالون . (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گردچو مهر تابان بر طلعت موالی تاب . مسعودسعد.چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم . سوزنی .عیش تو خوش و ناخوش ...
-
گندناپیکر
لغتنامه دهخدا
گندناپیکر. [ گ َ دَ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) به شکل گندنا. به مانند گندنا، معمولاً مشبه در این مورد تیغ و خنجر است : هر کجا شمشیر گندناپیکر او در سبزه زار سرهای خصمان ملک به چرا آمده است از شاخ زعفران گل ارغوان دمیده . (سندبادنامه ص 15). سبزه زار شم...
-
موالی
لغتنامه دهخدا
موالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مولی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به مولی شود. || اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن . (یادداشت مؤلف ) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19). || ج ِ مولاة. (متن اللغة)...