کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معادا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معادا
لغتنامه دهخدا
معادا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) با کسی عداوت داشتن و این مخفف معادات است . (غیاث ) (آنندراج ). دشمنی : ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من تا مگرصحبت دیرینه معادا نشود. منوچهری .غواص تراجز گل و شورابه نداده ست زیراکه ندیده ست ز تو جز که معادا. ناصرخسرو.ش...
-
واژههای مشابه
-
معادا شدن
لغتنامه دهخدا
معادا شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دشمن شدن : خورشید چون به معدن عدل آمدبا فضل ز مهریر معادا شد.ناصرخسرو.
-
واژههای همآوا
-
ماعدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی (= مگر؛ جز؛ سوا)] [قدیمی] mā'adā کس یا چیز دیگر.
-
ماعدا
لغتنامه دهخدا
ماعدا. [ ع َ ] (ع حرف اضافه ٔ مرکب ) کلمه ٔ استثنا به معنی مگر و جز و سوا. و قولهم ماعدا فلان ان صنع کذا؛ ای ماجاوزه . (ناظم الاطباء). به معنی ماسوا. (آنندراج ) : عجم ماعدای کلیله و دمنه کتابی دیگر مشحون به غرایب حکمت ... مثل آن نساخته اند. (مرزبان ن...
-
جستوجو در متن
-
نظر برافکندن
لغتنامه دهخدا
نظر برافکندن . [ ن َ ظَ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر انداختن . نگاه کردن . نگریستن : شیر فلک به گاو زمین رخت برنهدگر بر فلک نظر به معادا برافکند.خاقانی .
-
شورابه
لغتنامه دهخدا
شورابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب شور. شوراب . مایعی پرنمک . نمکاب . (یادداشت مؤلف ). آب ِ شور و در این لفظ «هَ» برای اسمیت است چنانکه در سبزه و سفیده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : غواص ترا جز گل و شورابه نداده ست زیرا که ندیده ست ز تو جز که معاد...
-
معاداة
لغتنامه دهخدا
معاداة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «ع دو») دشمنی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با کسی دشمنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). و رجوع به معادات و معادا شود. || پی یکدیگر زدن وانداختن دو شکار را در یک تک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاط...
-
رخت نهادن
لغتنامه دهخدا
رخت نهادن . [ رَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رخت افکندن . اقامت گزیدن . بار انداختن . (یادداشت مؤلف ) : سکندر بر آن بیشه بنهاد رخت که آب روان بود و چندی درخت . فردوسی .رخت تمنای دل بر در عشاق نه تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه . خاقانی .هر جا که عدل سایه...
-
زمهریر
لغتنامه دهخدا
زمهریر. [ زَ هََ ] (ع اِ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سرمای بسیار سخت و شدت سرما. (فرهنگ فارسی معین ). سرمای سخت . (غیاث ) (شرفنامه ٔ منیری ) (دهار) (ترجمان القرآن ) (السامی فی الاسامی ). سرمای سخت . برودت ع...
-
نخچیر
لغتنامه دهخدا
نخچیر. [ ن َ ] (اِ) شکار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). شکارکرده شده . (غیاث اللغات ). عموماً بمعنی شکاراست ، یعنی صید. (آنندراج ). هر جانور شکاری . (جهانگیری ). هر حیوانی که شکار کرده میشود عموماً. (فرهنگ نظام ). نخجیر : مرا اسیر...
-
صحبت
لغتنامه دهخدا
صحبت . [ ص ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوستی . خلطه . آمیزش . رفاقت . نشست و برخاست . همنشینی . مجالست : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور.و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی و عشرین و اربعمائه افتاد... (تاریخ بیهقی چ...
-
دیرینه
لغتنامه دهخدا
دیرینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کهنه . (غیاث ) قدیم . کهن . دیرین . قدیمه : عادی ؛ سخت دیرینه . (یادداشت مؤلف ) : چو ارجاسب آگاه شد شاد شداز اندوه دیرینه آزاد شد. دقیقی .و دیگر سواری ز گردنکشان که از رزم دیرینه دارد نشان . فردوسی .بپوشید جوشن همه ک...