کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مظین
لغتنامه دهخدا
مظین . [ م ُ ظَی ْ ی َ ] (ع ص ) ادیم مظین ؛ پوست به برگ ظیان پیراسته . ادیم مظی و مظوی ... مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
مزین
واژگان مترادف و متضاد
۱. آراسته، پرداخته، مرتب ≠ ناآراسته ۲. تزیینشده، متحلی، برآموده ≠ نامتحلی ۳. نگارین
-
مزین
فرهنگ نامها
(تلفظ: mozayan) (عربی) تزیین شده ، آراسته.]این کلمه چنانچه مُزَیِن/mozayyen/ تلفظ شود به معنی 'آرایشگر' است[.
-
مزین
فرهنگ واژههای سره
آراسته
-
مزین
فرهنگ فارسی معین
(مُ زَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) آراسته شده ، زینت شده .
-
مزین
لغتنامه دهخدا
مزین . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ع ص ) مرد پیراسته موی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجل مزین الشعر. (ناظم الاطباء). || آراسته . (آنندراج ) (غیاث ) (دهار). بیاراسته . مُجمَّل . زینت شده . بزیب . مزوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حجت ...
-
مزین
لغتنامه دهخدا
مزین . [ م ُ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراینده . آرایشگر. آرایش دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخد) : من آن مزینم که مه و سال بنده وار دارم به فر و زینت مدحت مزینش . سوزنی .|| موی تراش . گرا. دلاک . (زمخشری ). آینه دار. (منتهی الارب ). حجام . (اقرب الموارد) ...
-
مزین
لغتنامه دهخدا
مزین . [ م ُزْ زَی ْ ی ِ ] (ع ص مصغر) مصغر مُزدان و مزدان در حالت ادغام مزان گفته میشود. (از منتهی الارب ). آراسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mozayyan زینتدادهشده؛ آراسته.
-
مزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mozayyen زینتدهنده؛ آراینده؛ آرایشگر.