کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مظلل
معنی
سايه دار , سايه افکن , مشکوک , مرموز
دیکشنری عربی به فارسی
مترادف و متضاد
سایهدار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مظلل
واژگان مترادف و متضاد
سایهدار
-
مظلل
لغتنامه دهخدا
مظلل . [ م ُ ظَل ْ ل َ ] (ع ص ) سایه داده . || (اِ) تیرک چادر و سایه بان . (ناظم الاطباء).
-
مظلل
دیکشنری عربی به فارسی
سايه دار , سايه افکن , مشکوک , مرموز
-
واژههای همآوا
-
مذلل
لغتنامه دهخدا
مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل . رجوع به تذلیل شود. || رام . مطیع.(ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل . راهی که سپردنش...
-
مذلل
لغتنامه دهخدا
مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص ) خوارکننده . حقیرکننده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذلیل . رجوع به تذلیل شود. || آنکه خوشه های خرمابن را بر شاخ وی گذارد. (منتهی الارب ): ذلل الکرم والنخل ؛سوی قطوفه و دلاها لیسهل قطافها عند ایناعه...
-
مذلل
لغتنامه دهخدا
مذلل . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) کسی که صاحب یاران خوار گردد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذلال به معنی خوار کردن و خوار داشتن . رجوع به اذلال شود.
-
مزلل
لغتنامه دهخدا
مزلل . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) مرد بسیاراحسان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
مضلل
لغتنامه دهخدا
مضلل . [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) آنکه وفا به خیر نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه به خیر توفیق نیابد. (از اقرب الموارد). || مرد بسیار گمراه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
سایه افکن
دیکشنری فارسی به عربی
مظلل
-
سایه دار
دیکشنری فارسی به عربی
متجهم , مظلل
-
مرموز
دیکشنری فارسی به عربی
غامض , غربة , غير قابل للتفسير , قريب , مظلل
-
مشکوک
دیکشنری فارسی به عربی
باطني , غير ثابت , غير موکد , مثير للشک , مرتاب , مريب , مظلل
-
ظلیل
لغتنامه دهخدا
ظلیل . [ ظَ ] (ع ص ) سایه دار. سایه وَر. سایه افکن . سایه ناک . ج ، اَظِلَّة. (متن اللغة). || آنچه سایه اندازد. مظلل .- ظِل ّ ظلیل ؛ سایه ٔ دائم . سایه ٔ کشیده . سایه ٔ تمام . یا مبالغه است : گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک توخوشتر از گرد عبیر سوده و ظل...