کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مظل
/mozel[l]/
معنی
سایهانداز؛ سایهدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مظل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ظِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) سایه انداز، سایه دار.
-
مظل
لغتنامه دهخدا
مظل . [ م ِ ظَل ل ] (ع اِ) سایبان . (غیاث ) (آنندراج ).
-
مظل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مظلّ] [قدیمی] mozel[l] سایهانداز؛ سایهدار.
-
واژههای همآوا
-
مضل
واژگان مترادف و متضاد
گمراهکننده، منحرفساز ≠ هادی
-
مذل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مذلّ] [قدیمی] mozel[l] ذلیلکننده؛ خوارکننده.
-
مذل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ذِ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) خوار دارنده .
-
مضل
فرهنگ فارسی معین
(مُ ض لُ) [ ع . ] (اِفا.) گمراه کننده .
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م َ ] (ع ص ) رجل مذل النفس و الید؛ جوانمرد. (منتهی الارب )؛ سمح . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به مَذِل شود. || (مص ) بی تابی کردن و دلتنگی نمودن . قلق و ضجر. مِذال . مَذَل ، فهو: مَذِل و مَذیل . (از متن اللغة). || تنگدل شدن از پوشش را...
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م َ ذَ ] (ع مص ) به ستوه آمدن . بی آرام گردیدن . تنگدل شدن . (از منتهی الارب ). قلق . ضجر. مَذل . مذال . (از متن اللغة). رجوع به مَذل شود. || آرام نگرفتن از دلتنگی و ضجر. (از اقرب الموارد). قرار و آرام نگرفتن بر فراش و رختخواب . مذالة. مذال ....
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مرد تنگدل به ستوه آمده ٔ بی آرام . (از منتهی الارب ). قلق . ضجور. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). مذیل . (متن اللغة). || فاش کننده ٔ راز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دهنده . (منتهی الارب ). آنکه مالی را که دارد به د...
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م ِ ] (ع ص ) مرد خردجثه ٔ کم گوشت . (منتهی الارب ). صغیرالجثه قلیل اللحم . (متن اللغة).
-
مذل
لغتنامه دهخدا
مذل . [ م ُ ذِل ل ] (ع ص ) خواردارنده . (منتهی الارب ). خوارکننده . (مهذب الاسماء). نعت فاعلی از اِذْلال . ذلیل کننده . خواری دهنده . مقابل مُعِزّ : و آن قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل دشمنان ز او با مذلت دوستان با اعتزاز. منوچهری .|| (اِخ ) نام باری...
-
مزل
لغتنامه دهخدا
مزل . [ م َ زَل ل ] (از ع ، اِ) مزلة. رجوع به مزلة شود.
-
مزل
لغتنامه دهخدا
مزل . [ م َ زِل ل ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). مزلة. رجوع به مزلة شود.