کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مظفر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مظفر
/mozaffar/
معنی
ظفریافته؛ پیروز؛ فیروز؛ کامروا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب ≠ مغلوب، مقهور
دیکشنری
victor, victorious
-
جستوجوی دقیق
-
مظفر
واژگان مترادف و متضاد
پیروز، پیروزمند، ظفرمند، ظفریافته، غالب، فاتح، فیروزمند، کامیاب ≠ مغلوب، مقهور
-
مظفر
فرهنگ نامها
(تلفظ: mozaffar) (عربی) پیروز ، غالب ، موفق ؛ (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت .
-
مظفر
فرهنگ فارسی معین
(مُ ظَ فَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیروز، کامروا.
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن جماعةبن علی عیلانی (544 - 623) معروف به ابوالعز و ملقب به موفق الدین شاعر و ادیب مصری . او راست «دیوان شعر» و «مختصر فی العروض ». وی کور بوده و در قاهره متولد شد و در همانجا درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن اردشیر عبادی مروزی مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور مظفر در همین لغت نامه و تتمه ٔ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء ص 232 شود.
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن حسن نظام الملک و ملقب به فخرالملک و مکنی به ابوالفتح در دوران پادشاهی سنجر (جلوس 511 هَ . ق .) و پس از برکناری مجیرالملک به کمک مادر سلطان سنجر و امیر ارغوش به وزارت رسید و پس از چندی به ضرب خنجر یکی از اسماعیلیان ک...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله از بغداد به تقلد منصب سرافراز گردید و چون اندک زمانی به مراسم آن امر پرداخت . المقتدی باﷲ به سببی او را معزول گردانید. (از دستور الوزراء ص 87).
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن مظفر نبهانی . از پادشاهان دولت نبهانیة در بلاد عمان است . بعد از وفات عراربن فلاح در سال 1024 هَ . ق . ولایت یافت . و این ولایت مدت دو ماه ادامه داشت تا اینکه در حصن القربة درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی که بعدها به امیر عصامی شهرت یافت . مردی عاقل و زیرک بود و در دوران عمران بن شاهین مؤسس امارة بطیحه (بین واسط و بصره ) نشو و نما یافت . عمران وی را حاجب خود قرار داد که درآن عهد حاجب همانند وزیر در این روزگار اس...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محتاج از خاندان آل محتاج . رجوع به ابوبکر محمدبن مظفربن محتاج و آل محتاج وتعلیقات چهارمقاله ٔ عروضی تألیف دکتر معین ص 179 و 187 و شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1262، 1263، 1265، 1281، 1282 و 1284 و ابوسعد مظفر شاه چ...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبلخی مکنی به ابوالجیش متوفی به 367 هَ . ق . از شاگردان ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی و معلم شیخ مفید بود. و رجوع به خاندان نوبختی اقبال ص 105 شود.
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن ناصرالدین محمدبن قلاوون . وی پس از برادر خویش ملک کامل در 747 هَ . ق . بسلطنت مصر رسید و پس از یکسال سلطنت ، او را بکشتند. (از قاموس اعلام ترکی ج 3 ص 1904).
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن یاقوت از جانب مقتدر خلیفه حاکم اصفهان بود. با مرداویج زیاری جنگ کرد و مغلوب شد. به فارس پیش پدر رفت . یاقوت با لشکر بجنگ مرداویج رفت او هم منهزم گردید. مظفر در سال 323 هَ . ق . ابن مقله وزیر مقتدر را که مسبب حبس و ق...
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابوالجیش خراسانی . رجوع به همین کلمه شود.
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) امیر شرف الدین . از جمله ٔ پادشاهان آل مظفر بود. از همه کهتر اما سرآمد میدان روزگار شد. بغایت پاکدامن و نیکواعتقاد بود. وی به سال 713 هَ . ق . درگذشت . و رجوع به شرف الدین مظفر و تاریخ گزیده از صص 616 - 620 شود.