کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطیع و منقاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطیع و منقاد
فرهنگ گنجواژه
فرمانبردار.
-
واژههای مشابه
-
مطيع
دیکشنری عربی به فارسی
تابع , رام شدني , قابل جوابگويي , متمايل , فرمانبردار , مطيع , حرف شنو , رام
-
مطیع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخضع , خفض , لجام
-
مطیع شدن
دیکشنری فارسی به عربی
قوس
-
جستوجو در متن
-
طوق به گردن
لهجه و گویش تهرانی
مطیع و منقاد کسی بودن
-
مذعان
لغتنامه دهخدا
مذعان . [ م ِ ] (ع ص ) ناقة مذعان ؛ شتر ماده ٔ رام . (منتهی الارب ). || منقاد. مطیع. (فرهنگ فارسی معین ). مذعن . (متن اللغة) : و جماعتی را به ایناس چگونه منقاد و مذعان کرد. (جهانگشای جوینی ). اوامر و نواهی او را به طوع و رغبت منقاد و مذعان شدند. (جها...
-
منقاد
لغتنامه دهخدا
منقاد. [ م ُ ] (ع ص ) فرمانبردار. (دهار). مطیع و فرمانبردار و فروتنی کننده . (غیاث ) (آنندراج ). گردن داده و مطیعشده . (ناظم الاطباء). گردن نهاده . فرمانبر. خاضع. مسخر. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مردم روزگار... مطیع و منقاد وی باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب...
-
مصحاب
لغتنامه دهخدا
مصحاب . [ م ِ ] (ع ص ) مطیع و منقاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرمانبردار. (ناظم الاطباء).
-
رام گردانیدن
لغتنامه دهخدا
رام گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب )رام کردن . مطیع کردن . منقاد ساختن . فرمانبردار کردن . نرم کردن : تتلیس ؛ رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث ؛ رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم ؛ بنده ٔ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن . دربحه ؛ رام و خوار ...
-
شاخ شکسته
لغتنامه دهخدا
شاخ شکسته . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مطیع و منقاد. (ناظم الاطباء).
-
رامناد
لغتنامه دهخدا
رامناد. (ص ) مطیع و منقاد. (از شعوری ج 2 ورق 4). مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به رامیاد شود. || فروتن و متواضع. || مکار و محیل . (ناظم الاطباء).
-
هزم
لغتنامه دهخدا
هزم . [ هََ زِ ] (ع ص ) اسب منقاد و رام . (منتهی الارب ). فرس مطیع. || فرس هزم الصوت ؛ که صدایش به صدای رعد ماند. (اقرب الموارد).
-
لگام لیسیدن
لغتنامه دهخدا
لگام لیسیدن . [ ل ُ / ل ِ دَ ] (مص مرکب ) لشتن لغام . لحس لجام . || کنایه از مطیع و منقاد بودن است . (آنندراج ). مقابل لگام خائیدن : صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب اشهب و ادهم گیتیش بلیسند لگام .انوری .