کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مطیع
/moti'/
معنی
اطاعتکننده؛ فرمانبردار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربهراه، زیردست، سازگار، فرمانبر، فرمانبردار، مطاوع، منقاد، وابسته ≠ سرکش، نافرمان
برابر فارسی
فرمانبردار
دیکشنری
biddable, compliant, docile, ductile, duteous, dutiful, lamblike, meek, obedient, pliant, respecter, subject, submissive, subordinate, subservient, supple, tractable, yielding
-
جستوجوی دقیق
-
مطیع
واژگان مترادف و متضاد
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربهراه، زیردست، سازگار، فرمانبر، فرمانبردار، مطاوع، منقاد، وابسته ≠ سرکش، نافرمان
-
مطیع
فرهنگ واژههای سره
فرمانبردار
-
مطیع
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِ فا.) فرمان بردار، اطاعت - کننده .
-
مطیع
لغتنامه دهخدا
مطیع. [ م ُ ] (اِخ ) ابن ایاس کنانی . از شعرایی است که عهد اموی و عباسی را دریافته است . شاعری ظریف گوی ملیح و متهم به زندقه بود. منشاء وی کوفه و پدرش از فلسطین بود. از عباسیان کناره گرفت و به جعفربن منصور روی آورد و تا پایان عمر هم باوی بود. با حماد...
-
مطیع
لغتنامه دهخدا
مطیع. [ م ُ ] (ع ص ) (از «طوع »)اطاعت و فرمانبرداری کننده . (آنندراج ). فرمانبردار. ج ، مطیعون . (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن .(ناظم الاطباء). مطواع . مطواعة. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فرمانبردار. فرمانی . پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. ...
-
مطیع
لغتنامه دهخدا
مطیع. [ م ُ ع ُ لِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) فضل بن جعفر المقتدر باﷲبن معتضد عباسی مکنی به ابوالقاسم (301 - 364 هَ . ق ). بیست و سومین خلیفه ٔ عباسی بعد از خلع مستکفی باﷲ. به سال 334 هَ . ق . به خلافت رسید. در ایام او فتور و سستی در امور خلافت بالا گ...
-
مطیع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moti' اطاعتکننده؛ فرمانبردار.
-
مطیع
دیکشنری فارسی به عربی
سلس , مطيع , مقدمة عربة المدفع
-
واژههای مشابه
-
مطيع
دیکشنری عربی به فارسی
تابع , رام شدني , قابل جوابگويي , متمايل , فرمانبردار , مطيع , حرف شنو , رام
-
مطیع شدن
واژگان مترادف و متضاد
منقاد گشتن، سربهراه شدن، ، فرمانبردار شدن، تابع شدن، تسلیم شدن ≠ سرکش شدن
-
مطیع کردن
واژگان مترادف و متضاد
فرمانبردار کردن، منقاد کردن
-
ینگجه مطیع
لغتنامه دهخدا
ینگجه مطیع. [ ی ِ گ ِ ج َ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلوی بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری ارومیه ، با 221 تن سکنه . آب آن از نازلوچای و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
مطیع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخضع , خفض , لجام
-
مطیع شدن
دیکشنری فارسی به عربی
قوس