کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطواع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مطواع
/metvā'/
معنی
مطیع؛ فرمانبردار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطواع
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) فرمان بردار، مطیع .
-
مطواع
لغتنامه دهخدا
مطواع . [ م ِطْ ] (ع ص ) فرمانبردار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعة. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بنده ٔ مطواع به از سیصد فرزندکاین مرگ پدر خواهد و آن ...
-
مطواع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] metvā' مطیع؛ فرمانبردار.
-
واژههای همآوا
-
مطواء
لغتنامه دهخدا
مطواء. [ م ُ طَ ] (ع اِمص ) یازیدگی و درازشدگی ، اسم است تمطی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مطواعة
لغتنامه دهخدا
مطواعة. [ م ِطْ ع َ ] (ع ص ) مؤنث مطواع . قول حریری در مقامه ٔ رازیه : «فاصبحت اصحاب المطواعة و انخرطت فی سلک الجماعة»؛ عنی بالمطواعة ای المطاوعین المنقادین جماعةالعوام . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
-
مکره
لغتنامه دهخدا
مکره . [ م ُ رَه ْ ] (ع ص )به کره به کاری داشته . به اکراه داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه او را به کاری واداشته اند که ناپسند دارد آن را. (از اقرب الموارد) : مکره به گه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جودتو باشی و نه مکره . منوچهری (دیوان ...
-
مقمر
لغتنامه دهخدا
مقمر. [ م ُ ق َم ْ م ِ ] (از ع ، ص ) روشن . تابان . درخشان . نورانی . منور : ور جسم تو از نفس بدین صنعت محکم ماننده ٔ قصری شده پرنور مقمر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 158).خواهم که ز من بنده ٔ مطواع سلامی پوینده و پاینده چو یک در مقمر. ناصرخسرو.از لشکر ...
-
معاضد
لغتنامه دهخدا
معاضد. [ م ُ ض ِ ] (ع ص ) یاری نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین . ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان ...
-
بغدادی
لغتنامه دهخدا
بغدادی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بغداد. (ناظم الاطباء). اهل بغداد. از مردم بغداد. ج ، بغادِدَه . (ناظم الاطباء) : هزار و صد و شست استاد بودکه کردار آن تختشان یاد بود.ابا هریکی مرد شاگرد، سی ز رومی و بغدادی و پارسی . فردوسی .صد بنده ٔ مطواع فزون اس...
-
جبار
لغتنامه دهخدا
جبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) نامی است از نامهای باریتعالی . (منتهی الارب ). اسمی است ازاسمای خدای تعالی . (آنندراج ). خداوند عالم جل شأنه .(ناظم الاطباء). لانه جبر الخلق علی امره من امره و نهیه و قیل لانه جبر مفاقرهم و کفاهم و قیل لعلوه مأخوذ من جبار...
-
بخل
لغتنامه دهخدا
بخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخ...
-
عقال
لغتنامه دهخدا
عقال . [ ع ِ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ نوجوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زکات یک سال از شتران و گوسپندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): أدیت ُ عقال السنة؛ صدقه ٔ سال را پرداختم و «مصدق » هرگاه عین شتر را بگیرد گویند «أخذ عقالا» و اگر ...
-
مطیع
لغتنامه دهخدا
مطیع. [ م ُ ] (ع ص ) (از «طوع »)اطاعت و فرمانبرداری کننده . (آنندراج ). فرمانبردار. ج ، مطیعون . (مهذب الاسماء). فرمانبردار. رام و فروتن .(ناظم الاطباء). مطواع . مطواعة. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). فرمانبردار. فرمانی . پیشکار. فرمانبر. طائع. منقاد. ...