کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطمئن شمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطمئن شمرد
دیکشنری فارسی به عربی
استأمن
-
واژههای مشابه
-
مُطْمَئِنٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
اطمینان یافته (کلمه طمانينة و اطمينان به معناي سکون و آرامش نفس بعد از ناراحتي و اضطراب است ، و اين استعمال ريشه از اينجا گرفته که ميگويند : اطمانت الارض يعني زمين مطمئن شد ، يا ميگويند : ارض مطمئنة يعني زميني مطمئن و منظورشان زميني است که در آن گودي...
-
مطمئن کردن
واژگان مترادف و متضاد
آسوده خاطر کردن، خاطرجمع کردن، مطمئن ساختن، اطمینان دادن ≠ مشکوک شدن
-
مطمئن بودن
فرهنگ واژههای سره
استیگان بودن
-
secure electronic signature, enhanced electronic signature, advanced electronic signature
امضای الکترونیکی مطمئن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] هرنوع امضای الکترونیکی که ازطریق یک سامانۀ قابلاعتماد تولید شده باشد
-
جستوجو در متن
-
استأمن
دیکشنری عربی به فارسی
اطمينان كرد , امين دانست , مطمئن شمرد , اعتماد كرد
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامه ٔ چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده میدانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاهزادگان مغول برادر او تکودار را بسلطنت برداشتند و ...
-
طبقات اجتماع
لغتنامه دهخدا
طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منع...
-
لقمان
لغتنامه دهخدا
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت داد و سی سال با داود بود، روزی در پیش او رفت ، داود زره همی کرد به دست خویش و آهن داود را چو...
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) ابن اباقاخان . اباقاخان میل داشت که پس از او پسر وی ارغون بمقام ایلخانی برسد ولی چون این امر با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان میدانست مخالفت داشت ، پس از فوت اباقا، امرا و شاهزادگان مغول برادر او تگودار را بسلطنت بر...