کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطبخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مطبخی
/matbaxi/
معنی
۱. آشپز.
۲. آنکه در آشپزخانه کار میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مطبخی
لغتنامه دهخدا
مطبخی . [ م َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به مطبخ . آنچه مربوط به آشپزخانه باشد. || باورچی . (غیاث ). آنکه طعام پزد. (آنندراج ). این انتساب طباخی است و عمل آن را افاده می کند. (از الانساب سمعانی ). طباخ . خوالیگر. آشپز. خوراک پز. دیگ پز. (یادداشت به خط مرح...
-
مطبخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مطبخ) [قدیمی] matbaxi ۱. آشپز.۲. آنکه در آشپزخانه کار میکند.
-
واژههای مشابه
-
دده مطبخی
لغتنامه دهخدا
دده مطبخی . [ دَ دَ / دِ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) دده ٔ مطبخی . کنیز که در آشپزخانه کار کند.
-
دده مطبخی
لهجه و گویش تهرانی
کنیز پیر دستیار آشپز،شلخته
-
جستوجو در متن
-
آشلغی
واژهنامه آزاد
مطبخی، آشپز.
-
خورشگر
واژگان مترادف و متضاد
خوانسالار، آشپز، پزنده، خوالگیر، طباخ، مطبخی
-
پوره افشار
لغتنامه دهخدا
پوره افشار. [ رَ / رِ اَ ] (اِ مرکب ) نام آلتی مطبخی پوره کردن سبزیها و امثال آنرا.
-
آتش کار
لغتنامه دهخدا
آتش کار. [ ت َ ] (ص مرکب ) آنکه در شغل و پیشه ٔ خویش مباشرت با آتش دارد همچون گلخنی و مطبخی و آهنگر و مانند آن . || مجازاً، خشمگین و شتاب زده و بدکار. (برهان ).
-
دزک
لغتنامه دهخدا
دزک . [ دَ زَ ] (اِ) شاگرد مطبخی وطفلی را که در مطبخ نشیند تا طعام از آن خورد. و به این معنی بَزَک هم آمده . (لغت محلی شوشتر - خطی ).
-
طابخ
لغتنامه دهخدا
طابخ . [ ب ِ ] (ع ص ) تب سخت گرم . (منتهی الارب ) (دهار) (بحر الجواهر). تب تُند. || طبّاخ . آشپز. دیگ پز. خوالیگر. مطبخی .
-
خورده پز
لغتنامه دهخدا
خورده پز. [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) مطبخی . طباخ . آشپز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خوردی پز. خوراک پز.
-
آشپز
لغتنامه دهخدا
آشپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه شغلش پختن طعام است . خوالیگر. خوالگر. دیگ پز. مطبخی . طباخ . باورچی . پزنده . خوراک پز. خورده پز.- امثال :آشپز که دو تا شد آش یا شور می شود یا بی مزه .
-
دودخوار
لغتنامه دهخدا
دودخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مطبخی و گلخن تاب . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || غلیان کش و تنباکوکش . (ناظم الاطباء) (برهان ). || نام پروانه ای که دور چراغ می گردد. (ناظم الاطباء). نام پرنده ای است . (برهان ).