کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مطبخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مطبخ
/matbax/
معنی
جای خوراک پختن؛ آشپزخانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشپزخانه، تنورخانه
برابر فارسی
آشپزخانه
دیکشنری
kitchen
-
جستوجوی دقیق
-
مطبخ
واژگان مترادف و متضاد
آشپزخانه، تنورخانه
-
مطبخ
فرهنگ واژههای سره
آشپزخانه
-
مطبخ
فرهنگ فارسی معین
(مَ بَ) [ ع . ] (اِ.) آشپزخانه . ج . مطابخ .
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای پختن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ . (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن . (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ا...
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آلت پختن یا دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن . (ناظم الاطباء). ج ، مَطابِخ . (اقرب الموارد).
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م ُ طَب ْ ب َ ] (ع اِ) جای پختن وبریان ساختن . (منتهی الارب ). مکان طبخ . (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای پخت کردن . یقال هذا مطبخ القوم و هذا مشواهم ؛ این جای پخت کردن آن قوم است و این جای بریان ساختن آنهاست . (ناظم الاطباء) (از منتهی ا...
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م ُ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اول بچه ٔ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بچه ٔ سوسمار بعد از حسل . (از اقرب الموارد). || جوان فربه آکنده گوشت . (منتهی الار...
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پخت کننده ٔ طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.
-
مطبخ
لغتنامه دهخدا
مطبخ .[ م ُطْ طَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پخت می کند و پختنی میسازد. || آنکه دیگ برمی نهد. (ناظم الاطباء).
-
مطبخ
دیکشنری عربی به فارسی
اشپزخانه , محل خوراک پزي
-
مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مطابخ] matbax جای خوراک پختن؛ آشپزخانه.
-
واژههای مشابه
-
مطبخ سالار
لغتنامه دهخدا
مطبخ سالار. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سالار و رئیس مطبخ پادشاه یا امیری . رئیس آشپزخانه ٔ بزرگ یا فرمانروائی : بل یکی مطبخ خونست ز بهر مااین جهان و تو یکی مطبخ سالاری . ناصرخسرو.آنگاه جگر را بیافرید در غایت گرمی و آن را مطبخ سالار دل گردانیده و...
-
مطبخ صغير
دیکشنری عربی به فارسی
اشپزخانه کوچک
-
مطبخ سالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] matbaxsālār رئیس آشپزخانه.