کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضی ء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضی ء
معنی
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده ، روشنایی - دهنده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضی ء
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده ، روشنایی - دهنده .
-
واژههای مشابه
-
مضي
دیکشنری عربی به فارسی
پيش , قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد)() صادر شدن , پيش رفتن
-
مضی ما مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ما مضی . [ م َ ضا م َ ضا ] (ع جمله ٔ فعلیه ) گذشت آنچه گذشت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گذشته گذشت : معهذا مضی ما مضی اگربارو خراب کند و خندق بینبارد... (تاریخ رشیدی ). اگر باز نیت صحیح کند و بخدمت استقبال قیام نماید درس مضی ما مضی بر جر...
-
واژههای همآوا
-
مضیء
واژگان مترادف و متضاد
پرتوافکن، تابان، تابناک، درخشنده، درخشان، روشن ≠ تاریک
-
مضیع
فرهنگ فارسی معین
(مُ ضَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .)ضایع کرده شده .
-
مذیع
لغتنامه دهخدا
مذیع. [ م ُ] (ع ص ) برنده ٔ مال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): اذاع فلان بمتاعه ؛ ذهب به . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از اذاعة. رجوع به اذاعة شود. || دزد. رجوع به معنی قبلی شود. || فاش کننده . شایعکننده . آشکارنماینده . (ناظم الاطباء)...
-
مضیع
لغتنامه دهخدا
مضیع. [ م ُ ] (ع ص ) رجل مضیع؛ مرد بسیارضیعه . (منتهی الارب ). مرد بسیارضیعه ؛ یعنی دارای آب و زمین بسیار. || کسی که ضایع میکند و تلف مینماید وآنکه بی بهره میکند و باطل میسازد. (ناظم الاطباء).
-
مضیع
لغتنامه دهخدا
مضیع. [ م ُ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) ضایع و هلاک کننده . (منتهی الارب ). ضایعکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ضایعکننده و هلاک نماینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضیاع شود. || مسرف و مبذر. (ناظم الاطباء).
-
مضیع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mozayye' ضایعکننده؛ تباهسازنده.
-
جستوجو در متن
-
هت ء
لغتنامه دهخدا
هت ء. [ هَِ / هََ ت ْءْ ] (ع اِ) وقت . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). هزیع. (معجم متن اللغة). وقت و هنگام . (منتهی الارب ). بخصوص هنگامی ازشب . (ناظم الاطباء). و گاهی در مورد روز هم استعمال شود. (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). مضی من اللیل هت ء؛ یعنی ...
-
هتی
لغتنامه دهخدا
هتی . [ هََت ْی ْ ] (ع اِ) وقتی از شب . (منتهی الارب ). وقت و هنگام ، بخصوص هنگام از شب . (ناظم الاطباء): مضی هتی من اللیل ؛ یعنی هزیع، ثلث یا ربع آن . (معجم متن اللغة). ج ، اهتاء. (معجم متن اللغة). هت ء [ هَِ / هََ ت ْ ءْ ] .
-
حاکم بامر ا
لغتنامه دهخدا
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفة مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ عباسی ، مشهور به حاکم دوم . سیوطی گوید: چون حاکم بامر اﷲ ...