کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) رجوع به یوسف بن عبدالرحمان بن یوسف شود.
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبدالرحیم ، از منجمین و دانشمندان بزرگ . متولد به سال 690 هَ . ق . متوفی به سال 750 هَ . ق . از تألیفاتش : کتاب کشف الریب فی العمل بالجیب ، و کتاب الروضات الزهرات فی العمل بربع المقنطرات ، و کتاب کشف المریب فی العم...
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِزْ زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِزّه که مکان سرسبز و زیبائی است مجاور دروازه ٔ دمشق . (سمعانی ).
-
مزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مزیّ] mazi دارای برتری و مزیت.
-
جستوجو در متن
-
قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید)() صادر شدن
دیکشنری فارسی به عربی
مضي
-
پیش رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
ايراد , بروز , تخل عنه , عقب , مضي
-
هجیع
لغتنامه دهخدا
هجیع. [ هََ ] (ع اِ) پاره ای از شب . مضی هجیع من اللیل . (منتهی الارب ).
-
اعساج
لغتنامه دهخدا
اعساج . [ اِ ] (ع مص ) خمیدن دررفتار از پیری . یقال : «اعسج الشیخ ؛ ای مضی و تعوج کبراً». (منتهی الارب ). اِعسِجاج . یقال : «اعسج الشیخ ؛ مضی و تعوج کبراً». (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
عتک
لغتنامه دهخدا
عتک . [ ع َ ] (ع اِ) دهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یقال مضی علیه عتک ؛ أی دهر. (اقرب الموارد).
-
مضیئة
لغتنامه دهخدا
مضیئة. [ م ُ ءَ ] (ع ص ) تأنیث مضی ٔ. مسفره . مشرقه . درخشان . درفشان . تابان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بصع
لغتنامه دهخدا
بصع. [ ب ِ ] (ع ص ) پاره ای از شب ، یقال : مضی بصع من اللیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
پیش
دیکشنری فارسی به عربی
آلي , جبهة , علي طول , فصاعدا , قبل ذلک , للامام , ماضي , مضي , مهاجم , وجود
-
عتف
لغتنامه دهخدا
عتف . [ ع ِ ] (ع اِ) پاره ای از شب ، یقال مضی عتف من اللیل و عدف ؛ أی قطعة منه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سجفة
لغتنامه دهخدا
سجفة. [ س ُ ف َ ] (ع اِ) ساعتی ازشب . (منتهی الارب ) (متن اللغة). گویند: مضی سجفة من اللیل ؛ یعنی گذشت ساعتی از آن . (از اقرب الموارد).
-
نیرشید
واژهنامه آزاد
بر وزن خورشید و مهرشید مرکب از نیر به معنای درفشان . رخشان . درخشنده . درفشنده . مضی ٔ. رخشنده . مشرق و شید به معنای درخشان و روشنایی