کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضی
/mozi'/
معنی
۱. روشن؛ درخشنده.
۲. روشناییدهنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (اِمص .)گذشتن ،گذشت زمان .
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] (ع ص ) (از «ض وء») روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است . (غیاث ). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده . (ناظم الاطباء). فروزان . روشن . روشن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قدر او...
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی . [ م ُ ضی ی ] (ع مص ) بگذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن . (آنندراج ). رفتن . گذشتن . سر آمدن . شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) الی مضی الحول ؛ یعنی تا انجام و انتهای سال . (ناظم الاطباء).
-
مضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mozi' ۱. روشن؛ درخشنده.۲. روشناییدهنده.
-
واژههای مشابه
-
مضي
دیکشنری عربی به فارسی
پيش , قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد)() صادر شدن , پيش رفتن
-
مضی ما مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ما مضی . [ م َ ضا م َ ضا ] (ع جمله ٔ فعلیه ) گذشت آنچه گذشت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گذشته گذشت : معهذا مضی ما مضی اگربارو خراب کند و خندق بینبارد... (تاریخ رشیدی ). اگر باز نیت صحیح کند و بخدمت استقبال قیام نماید درس مضی ما مضی بر جر...
-
مضی ء
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده ، روشنایی - دهنده .
-
واژههای همآوا
-
مذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mazi ۱. مایعی که هنگام تحریک از مجرای تناسلی مرد بیرون میآید و موجب غسل نیست.۲. [قدیمی] آبی که از دهانة حوض یا کاریز جاری شود.
-
مزی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ظریف . 2 - دارای مزیت ، ممتاز.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ] (ع اِ) آب نشاط. رجوع به مَذی ّ و مَذْی ْ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ذا ] (ع اِ) آبی که از دهانه ٔ حوض و کاریز بدر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به مَذْی ْ و مَذی ّ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ذی ی ] (ع اِ) آبی که از مرد وقت ملاعبت برآید. مَذْی ْ. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به مَذْی ْ شود. || مسیل آب از حوض . (از متن اللغة). رجوع به مَذْی ْ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َذْی ْ ] (ع اِ)رطوبت است که در غلبه ٔ شهوت ظاهر می شود. (غیاث اللغات ). آب نشاط. (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). آب مرد که وقت ملاعبت برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آب لزج رقیقی که به هنگام عشقبازی خارج شود و رنگش به سفیدی زند ...