کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضي
معنی
پيش , قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد)() صادر شدن , پيش رفتن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضي
دیکشنری عربی به فارسی
پيش , قبل (در حالت صفت هميشه دنبال اسم ميايد)() صادر شدن , پيش رفتن
-
واژههای مشابه
-
مضی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (اِمص .)گذشتن ،گذشت زمان .
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] (ع ص ) (از «ض وء») روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است . (غیاث ). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده . (ناظم الاطباء). فروزان . روشن . روشن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قدر او...
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی . [ م ُ ضی ی ] (ع مص ) بگذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن . (آنندراج ). رفتن . گذشتن . سر آمدن . شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) الی مضی الحول ؛ یعنی تا انجام و انتهای سال . (ناظم الاطباء).
-
مضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mozi' ۱. روشن؛ درخشنده.۲. روشناییدهنده.
-
مضی ما مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ما مضی . [ م َ ضا م َ ضا ] (ع جمله ٔ فعلیه ) گذشت آنچه گذشت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گذشته گذشت : معهذا مضی ما مضی اگربارو خراب کند و خندق بینبارد... (تاریخ رشیدی ). اگر باز نیت صحیح کند و بخدمت استقبال قیام نماید درس مضی ما مضی بر جر...
-
مضی ء
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) درخشنده ، روشنایی - دهنده .
-
جستوجو در متن
-
قبل (در حالت صفت همیشه دنبال اسم میاید)() صادر شدن
دیکشنری فارسی به عربی
مضي
-
پیش رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
ايراد , بروز , تخل عنه , عقب , مضي
-
هجیع
لغتنامه دهخدا
هجیع. [ هََ ] (ع اِ) پاره ای از شب . مضی هجیع من اللیل . (منتهی الارب ).
-
اعساج
لغتنامه دهخدا
اعساج . [ اِ ] (ع مص ) خمیدن دررفتار از پیری . یقال : «اعسج الشیخ ؛ ای مضی و تعوج کبراً». (منتهی الارب ). اِعسِجاج . یقال : «اعسج الشیخ ؛ مضی و تعوج کبراً». (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
عتک
لغتنامه دهخدا
عتک . [ ع َ ] (ع اِ) دهر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یقال مضی علیه عتک ؛ أی دهر. (اقرب الموارد).
-
مضیئة
لغتنامه دهخدا
مضیئة. [ م ُ ءَ ] (ع ص ) تأنیث مضی ٔ. مسفره . مشرقه . درخشان . درفشان . تابان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).