کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب خضر
لغتنامه دهخدا
آب خضر. [ ب ِ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی ، و مجازاً علم لدنّی . (برهان ) : در کلک تو سرّ غیب مضمردر لفظ تو آب خضر مدغم .کمال الدین اصفهانی .
-
پوشیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. محجب، محجوب، مستور، ملبس ۲. راز، غیب، مستور، مستتر، مضمر، ملبس، ناآشکار ۳. کتم، مبهم، مجهول، مشکل، مکتوم ۴. پنهان، مختفی، مخفی، مکنون، ناپدید، نهان، نهفته ۵. مسقف ≠ آشکار
-
ناپدیدار
لغتنامه دهخدا
ناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربودطریق شدن ناپدیدار بود. نظامی .پایان فراق ناپدیدارو امید نمیرسد به پایان . سعدی . || نهفته . مضمر. مستتر. پوشیده . مخفی . غیربارز : او هست پدید ...
-
بیخردی
لغتنامه دهخدا
بیخردی . [ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سفاهت . سفه . (زمخشری ). غبینه . (منتهی الارب ). بی عقلی : دشمنی کردن با مرد چنان بیخردی است خرد دشمن او در سخن مضمر اوست . فرخی .منگر سوی گروهی که چو مستان از خلق پرده بر خویشتن از بیخردی می بدرند.ناصرخسرو.
-
چرخ مدور
لغتنامه دهخدا
چرخ مدور. [ چ َ خ ِ م ُ دَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ . آسمان . (ناظم الاطباء) : ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسرتو بر زمی و از برت این چرخ مدور. ناصرخسرو.این چرخ مدور چه خطر دارد زی توچون بهره ٔ خود یافتی از دانش مضمر. ناصرخسرو.|| بخت ناپ...
-
مدغم
لغتنامه دهخدا
مدغم . [ م ُ غ َ ] (ع ص ) پیوسته .درهم درج کرده . پوشیده . (غیاث اللغات ). در دیگری فروشده . (یادداشت مؤلف ). مضمر. مندرج . ادغام شده . نعت مفعولی است از ادغام . رجوع به ادغام شود : عدل او قولی است کاین گیتی بدو در مدغم است فضل او لفظی است کاین گیتی...
-
غیاث نجومی
لغتنامه دهخدا
غیاث نجومی . [ ث ِ ن ُ ] (اِخ ) کاشی . از شاعران کاشان بود و در فن نجوم و ساعتسازی مهارت داشت . قطعه ٔ زیر را درباره ٔ قاضی اران (از قرای کاشان ) که بسیار زشت منظر بوده است گفته :طرفه قومند مردم اران که بدی مضمر است در بهشان آنقدر فضله میبرند از شهرک...
-
نجومی کاشانی
لغتنامه دهخدا
نجومی کاشانی . [ ن ُ ی ِ ] (اِخ )ملا غیاث . به روایت نصرآبادی «در فن نجوم و وقت ساعت سازی قدرت بسیار داشته چنانچه وقت ساعتی در کاشان ساخته . طبع نظمی هم داشت ، جهت قاضی اران که از قرای کاشان است و نهایت کراهت منظر داشته این قطعه را گفته :طرفه قومند م...
-
نستر
لغتنامه دهخدا
نستر. [ ن َ ت َ ] (اِ) مخفف نسترن است . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). و آن گلی باشد سفید و به غایت خوشبوی .(برهان قاطع). نام گلی است سفیدرنگ که در غایت خوشبوئی باشد. (از جهانگیری ). نسترن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نسترون . (آنندراج ) ...
-
اضمار
لغتنامه دهخدا
اضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ از تازی در فارسی ، پنهان کردگی . (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). در دل گرفتن ...
-
کی
لغتنامه دهخدا
کی . [ ک َ ] (ع اِ، حرف ) به سه نوع است ، اسم مختصر از «کیف » کقوله : کی تجنحون الی سلم و ماثئرت قتلاکم و لظی الهیجاء تضطرم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).اسم مختصر از کیف . (آنندراج ). به معنی کیف یعنی چگونه . (ناظم الاطباء). || دوم به منزله ...
-
مدرج
لغتنامه دهخدا
مدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه ....
-
قراضة
لغتنامه دهخدا
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : آن غنچه های نستر بادامه های قز شدزرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر. خاقانی .آن یکی پا نهاده بر سر گنج وین ز بهر یکی قراضه به رنج . نظ...
-
قز
لغتنامه دهخدا
قز. [ ق َزز / ق َ ] (معرب ، اِ) معرب کژ. ابریشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش (برهان ) (آنندراج )، و گویندنوعی است از آن . (اقرب الموارد). جامه از ریسمان پیله . (منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازا...
-
تکثیر
لغتنامه دهخدا
تکثیر. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار کردن . (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بسیار گردانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد). افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) افزونی و ازدیاد و افزایش و افراط. (ناظم الاطباء) ...