کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضمحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضمحل
/mozmahel[l]/
معنی
نیستونابود؛ پراکنده؛ ازمیانرفته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تباه، درهمشکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضمحل
واژگان مترادف و متضاد
تباه، درهمشکسته، سرکوب، متلاشی، منقرض، منکوب، نابود، ناپدید، نیست
-
مضمحل
فرهنگ فارسی معین
(مُ مَ حِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) پراکنده ، از میان رفته ، نابود.
-
مضمحل
لغتنامه دهخدا
مضمحل . [ م ُ م َ ح ِل ل ] (ع ص ) نیست و محو شونده و ناچیز و سست . (غیاث ) (آنندراج ). نیست و نابود و پراکنده و پریشان و منتشر و ناپدید و نابود و محو شده و برطرف شده و ناچیز. (ناظم الاطباء).- مضمحل شدن ؛ نیست و نابود شدن : و از گرستن رطوبات زجاجی و ...
-
مضمحل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مضمحلّ] mozmahel[l] نیستونابود؛ پراکنده؛ ازمیانرفته.
-
واژههای مشابه
-
مضمحل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نابود گشتن، نیست شدن، ازمیان رفتن، تباه شدن ۲. متلاشی شدن، منقرض شدن، سرکوب شدن، منکوب گشتن
-
مضمحل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن ۲. متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن
-
مضمحل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اغمر
-
واژههای همآوا
-
مزمهل
لغتنامه دهخدا
مزمهل . [ م ُ م َ هَِ ل ل ] (ع ص ) آب صافی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(آنندراج ) (مهذب الاسماء). آب صاف و روی هم ایستاده .(ناظم الاطباء). || راست و بر پای ایستنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منتصب . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ِه ْ ] (ص ) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان ). مضمحل و ازهم پاشیده . (جهانگیری ).
-
overturned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لغو شد، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، مضمحل کردن، بر انداختن
-
overturns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انکار می کند، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، مضمحل کردن، بر انداختن
-
overturning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انهدام، واژگون کردن، چپه کردن یا شدن، مضمحل کردن، بر انداختن