کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضغ
/mazq/
معنی
جویدن و نرم کردن غذا در دهان؛ خاییدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضغ
لغتنامه دهخدا
مضغ. [ م َ ] (ع مص ) خائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جویدن . جائیدن . خائیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مضغ
لغتنامه دهخدا
مضغ. [ م ُ ض َ ] (ع اِ) ج ِ مُضغَة. (دهار) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مضغ
لغتنامه دهخدا
مضغ. [ م ُ ض َ / م ُض ْ ض َ ] (ع اِ) مضغ الامور؛ کارهای خرد و حقیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
-
مضغ
دیکشنری عربی به فارسی
جويدن , چاوش
-
مضغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] mazq جویدن و نرم کردن غذا در دهان؛ خاییدن.
-
واژههای همآوا
-
مزغ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) مغز. ؛ خداوند ~خردمند، باتدبیر.
-
مذق
لغتنامه دهخدا
مذق . [ م َ ] (ع مص ) مخلوط کردن . آمیختن . می یا شیر به آب آمیختن . (تاج المصادر بیهقی ). آب آمیختن شیر را. (از منتهی الارب ). ممزوج و مخلوط کردن شیر یا شراب را با آب به نحوی که آب آن بیشتر باشد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || دوستی ویژه ناداش...
-
مذق
لغتنامه دهخدا
مذق . [ م َ ذِ ] (ع ص ) مذیق . شیر به آب آمیخته . (مهذب الاسماء). شیر یا شرابی که باآب مخلوط کرده اند. ممذوق . مذیق . (از متن اللغة) (ازاقرب الموارد): «جاوا بمذق هل رأیت الذئب قط». || رجل مذق ؛ ملول . (المنجد) (از متن اللغة).
-
مزغ
لغتنامه دهخدا
مزغ . [ م َ] (اِ) مغز. مخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای زیرکان خداوندان مزغ و خداوندان خرد (در ترجمه ٔ یااولی الالباب ). (کشف الاسرار ج 1 ص 472). || مغز دانه .مغز هسته ٔ میوه ها : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدی...
-
مزق
لغتنامه دهخدا
مزق . [ م َ ] (ع مص ) سرگین انداختن مرغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || پاره کردن جامه را و دریدن آن را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). دریدن . (تاج المصادر بیهقی ). درانیدن . خرق . (یادداشت ...
-
مزق
لغتنامه دهخدا
مزق . [ م ِ زَ ] (ع اِ) پاره های جامه ٔ دریده و جز آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مزقة.
-
جستوجو در متن
-
چاوش
دیکشنری فارسی به عربی
مضغ
-
جویدن
واژگان مترادف و متضاد
خاییدن، مضغ کردن