کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضعف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضعف
/moz'ef/
معنی
ضعیفکننده؛ سستکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضعف
لغتنامه دهخدا
مضعف . [ م ُ ض َع ْ ع َ ] (ع ص ) ناتوان . || دوتاه . || مضاعف و متزاید. (ناظم الاطباء).
-
مضعف
لغتنامه دهخدا
مضعف . [ م ُ ض َع ْ ع ِ ] (ع ص ) آن که ضعیف میشمارد و سست می پندارد. (ناظم الاطباء).
-
مضعف
لغتنامه دهخدا
مضعف . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) کور ونابینا. (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مضعوف شود.
-
مضعف
لغتنامه دهخدا
مضعف . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) صاحب ستور ناتوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه دارای ستور ضعیف و ناتوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه پیشه ٔ او شایع وکثیر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه آب و زمین او زیاده و کثیر ...
-
مضعف
لغتنامه دهخدا
مضعف . [ م ُ ع ِ / ع َ ] (ع ص ) رجل مضعف ؛ آنکه مستوجب ضِعْف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که مستوجب ضِعف و دوبرابر باشد. (ناظم الاطباء).
-
مضعف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moz'ef ضعیفکننده؛ سستکننده.
-
واژههای همآوا
-
مضاف
واژگان مترادف و متضاد
۱. افزوده، اضافه، پیوست، زیادشده ۲. نسبتداده شده
-
مضاف
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - اضافه شده ، زیاد گشته . 2 - نسبت داده شده . 3 - اسمی است که مقصود اصلی گوینده است . ؛ ~الیه اسم یا ضمیری است که به اسم دیگر می پیوندد تا معنی آن را کامل کند.
-
مذعف
لغتنامه دهخدا
مذعف .[ م ُ ع ِ ] (ع ص ) موت مذعف ؛ مرگ زودکش . (منتهی الارب ).ذعاف . مرگ سریع. (یادداشت مؤلف ) (از متن اللغة). ذعف . (متن اللغة). موت مهلک سریع. (از اقرب الموارد).
-
مزعف
لغتنامه دهخدا
مزعف . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) حسی مزعف ؛ چاهک شورآب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). چاه که آب شور دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مزعف
لغتنامه دهخدا
مزعف . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) موت ٌ مزعف ؛ موت شتابکش . مرگ شتابکش . || سیف مزعف ؛ شمشیری که زنده نگذارد ضریبه ٔ خود را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
مضاف
لغتنامه دهخدا
مضاف . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) (از «ض ی ف ») منسوب . (غیاث ) (آنندراج ). بازخوانده به دیگری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نسبت داده شده : گویم که حین الابداع بوده است که هر نوعی را که پدید آمدن بود، بر کوکبی پدید آمد و منسوب به کوکبی ...
-
مضاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mozāf ۱. (ادبی) در دستور زبان، اسمی که به اسم دیگر اضافه شود یا نسبت داده شود.۲. (اسم، صفت) اضافهشده؛ زیادشده.۳. (صفت) [قدیمی] نسبتدادهشده.