کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضطرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضطرب
/moztareb/
معنی
۱. دچار اضطراب.
۲. جنبنده؛ لرزان.
۳. آشفته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آشفته، بیآرام، بیتاب، بیقرار، پریشانحال، پریشانفکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران ≠ آرام
برابر فارسی
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
دیکشنری
agitated, anguished, anxious, qualmish, uneasy
-
جستوجوی دقیق
-
مضطرب
واژگان مترادف و متضاد
آشفته، بیآرام، بیتاب، بیقرار، پریشانحال، پریشانفکر، دچاراضطراب، دستخوش اضطراب، دلتنگ، دلواپس، سراسیمه، سرگردان، سرگشته، شوریده، غمناک، مشوش، ناآرام، ناراحت، نگران ≠ آرام
-
anxious 2
مضطرب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ویژگی فردی که دچار اضطراب شده است
-
مضطرب
فرهنگ واژههای سره
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
-
مضطرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ طَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) آشفته ، پریشان .
-
مضطرب
لغتنامه دهخدا
مضطرب . [ م ُ طَ رَ ] (ع اِ) محل اضطراب . || (اِمص ) اضطراب . (ناظم الاطباء).
-
مضطرب
لغتنامه دهخدا
مضطرب . [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) جنبنده و حرکت نماینده . (آنندراج ). متحرک و مواج و جنبنده . (ناظم الاطباء) : عرب غالباً این بحر در حالات حفیظت حروب و شرح مفاخر اسلاف و صفت رجولیت خویش و قوم خویش گویند و در این اوقات آواز مضطرب و حرکات سریع تواندبود و رج...
-
مضطرب
دیکشنری عربی به فارسی
ناراحت , مضطرب , پريشان خيال , بي ارام
-
مضطرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moztareb ۱. دچار اضطراب.۲. جنبنده؛ لرزان.۳. آشفته.
-
مضطرب
دیکشنری فارسی به عربی
مضطرب
-
واژههای مشابه
-
مضطرب شدن
واژگان مترادف و متضاد
آشفته شدن، پریشان گشتن، مشوش شدن، بیقرار گشتن، ناآرام شدن، بیتاب گشتن، دلواپس شدن، نگران شدن
-
مضطرب کردن
واژگان مترادف و متضاد
آشفته کردن، پریشان کردن، مشوش کردن، بیقرار کردن، آشفتهخاطر کردن، دلواپس کردن، بیتاب کردن، نگران کردن
-
مضطرب هستم
فرهنگ واژههای سره
پریشانم
-
حدیث مضطرب
لغتنامه دهخدا
حدیث مضطرب . [ ح َ ث ِ م ُ طَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود.
-
چراغ مضطرب
لغتنامه دهخدا
چراغ مضطرب . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ طَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ نیمه خاموش . چراغ لرزان . چراغی که شعله اش پائین و بالا میرود و مستعد خاموش شدن است : پنبه از داغ دل بیطاقت ما برمداراین چراغ مضطرب در زیر دامن خوشتر است .صائب (از آنندراج ).