کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضرس کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضرس کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سن
-
جستوجو در متن
-
تضریس
واژگان مترادف و متضاد
دندانهدار کردن، دندانهدندانه کردن، مضرس کردن
-
serrate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرطوب کننده، مضرس کردن، دندانه دندانه، اره ای، مضرس
-
serrates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سروته، مضرس کردن
-
tooths
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دندان ها، دندانه دار کردن، دارای دندان کردن، مضرس کردن
-
serrating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خنده دار، مضرس کردن
-
tooth
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دندان، دندانه، نیش، دندانه دار کردن، دارای دندان کردن، مضرس کردن
-
سن
دیکشنری عربی به فارسی
دندان , دندانه , نيش , داراي دندان کردن , دندانه دار کردن , مضرس کردن
-
آجیدن
لغتنامه دهخدا
آجیدن . [ دَ ] (مص ) آجدن . آزدن . آژدن . نگندن . || منقور و مضرس کردن سطح سنگ آسیا با آسیازنه بهتر خرد کردن دانه را. رجوع به آژدن شود.
-
دندانه دندانه
لغتنامه دهخدا
دندانه دندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ دَ دان َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مضرس . دارای برجستگیها و بریدگیهای برکناره مانند چرخ ساعت و جز آن : تضریس ؛ دندانه دندانه کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندانه شود.
-
نان بری
لغتنامه دهخدا
نان بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) نان بریدن . روزی و معاش و مواجب کسی را بریدن و قطع کردن . موجب و باعث قطع روزی و رزق دیگران شدن . درآمد ضروری کسی را قطع کردن : نان بری کار خوبی نیست . || (اِ مرکب ) وسیله ٔ بریدن و قطعه قطعه کردن نان .- کارد نان بری ؛...
-
عنبر سایل
لغتنامه دهخدا
عنبر سایل . [ عَم ْ ب َ رِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر ذوب شده . عنبر مایع. || (اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ انجیلی هاکه بحالت وحشی در برخی نواحی یونان ، ترکیه و سوریه روئیده میشود. و چون درخت زیبایی است بعنوان زینت درباغها نیز کشت می گردد. ا...
-
مشرف
لغتنامه دهخدا
مشرف . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع ص ) بزرگی داده شده . (غیاث ). بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ داشته . حرمت کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزرگ . سرافرازی دهنده و بزرگی دهنده و سرافراز. (از ناظم الاطباء).- مشرف ساختن ؛ مشرف کردن . (ناظم ال...
-
دنده
لغتنامه دهخدا
دنده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) هر یک از استخوانهای پهلو. ضلع. (از ناظم الاطباء). استخوان پهلو. فقره . هریک از استخوانهای دو جانب وحشی تن آدمی از یمین و شمال . هر یک از استخوانهای سینه ٔ پهلو. قبرقه . هر یک از استخوانهای منحنی و قوسی شکل که قفس سینه را از...