کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضارع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مضارع
/mozāre'/
معنی
۱. در دستور زبان، فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند.
۲. در عروض، بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حال، آینده، زمانحال ≠ ماضی
برابر فارسی
زمان کنون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضارع
واژگان مترادف و متضاد
حال، آینده، زمانحال ≠ ماضی
-
مضارع
فرهنگ واژههای سره
زمان کنون
-
مضارع
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) مانند شونده . 2 - صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند.
-
مضارع
لغتنامه دهخدا
مضارع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) شریک و شبیه و مانند شونده . (غیاث ). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه . (اقرب الموارد). || (اصطلاح صرف عربی ) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم ، تعلم ، اعلم ، نعلم . مضارع [ در زبان عرب ] فعلی است که دلا...
-
مضارع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (ادبی) mozāre' ۱. در دستور زبان، فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند.۲. در عروض، بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن.
-
مضارع
واژهنامه آزاد
{کلمه ی عربی} حال که در زبان و ادبیات استفاده می شود
-
واژههای مشابه
-
حرف مضارع
لغتنامه دهخدا
حرف مضارع . [ ح َ ف ِ م ُ رِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: و آن دالی است مفرد که در اواخر کلمات فعل را صیغت مضارع گرداند، چنانکه آید و رود و گوید و میشنود. (المعجم ص 165).
-
واژههای همآوا
-
مزارع
واژگان مترادف و متضاد
کشتزارها، مزرعهها
-
مزارع
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ مزرعه ؛ کشتزارها.
-
مذارع
لغتنامه دهخدا
مذارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ ذراع .(از متن اللغة). رجوع به ذراع شود. || نواحی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت . (از منتهی الارب ). مذاریع. (متن اللغة) (اقر...
-
مزارع
لغتنامه دهخدا
مزارع . [ م َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس ؛ در 89هزارگزی شمال بندرعباس و 5 هزارگزی غرب راه کرمان به بندرعباس ، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 114 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش خرما و مرکبات ، شغل مردمش ز...
-
مزارع
لغتنامه دهخدا
مزارع . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مزرع ، به معنی جای کاشتن . (آنندراج ). ج ِ مزرعة. (دهار) (ناظم الاطباء). کشت زارها. (دهار). مزرعه ها. (ناظم الاطباء) : از مزارعشان برآمد قحط و مرگ از ملخهائی که می خوردند برگ . مولوی .|| دیه کوچک . (از آنندراج ) (از غیاث...
-
مزارع
لغتنامه دهخدا
مزارع . [ م ُ رِ ] (ع ص ) زراعت کننده و کشاورز. (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). کشتکار. (ناظم الاطباء). برزگر. کدیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اکثر مواضع دیوانی ...به معاملان از قضاة و مزارعان و ارباب داد. (تاریخ غازانی ص 259). مزارعان و مع...