کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصیبت سرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصیبت سرا
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرا. [ م ُ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) سرای مصیبت . مصیبت خانه . بیت الحزن . خانه ٔ عزا. ماتم سرا. ماتمکده . عزاخانه . و رجوع به مصیبت سرای (اِ مرکب ) شود.
-
مصیبت سرا
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرا. [ م ُ ب َ س َ ] (نف مرکب ) آنکه شعر مصیبت گوید. (یادداشت مؤلف ). || شاعر که مصائب اهل البیت سراید. شاعر که مصیبت اهل بیت گوید: محتشم بهترین شاعر مصیبت سرای فارسی است . (یادداشت مؤلف ). || نائح . نائحه . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
مصیبت دیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. داغدیدن، عزادار بودن، سوگوار بودن ۲. تحمل رنج کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبتکشیدن
-
مصیبت زدگی
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - در رنج و بلا بودن . 2 - ماتم زدگی . 3 - بدبختی ، بیچارگی .
-
مصیبت دیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت دیده . [ م ُ ب َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوکوار. ماتمی . داغدیده . عزادیده . ماتمزده . که فرزند یابرادر یا عزیزی دیگر از دست داده باشد. مصیبت زده . عزادار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت زده شود.
-
مصیبت رسیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت رسیده . [ م ُ ب َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )مصیبت دیده . داغدیده . سوکوار. || بدبخت .
-
مصیبت زده
لغتنامه دهخدا
مصیبت زده . [ م ُ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ماتم زده . (ناظم الاطباء). ماتمی . سوکوار. عزادار. مصیبت دیده . (یادداشت مؤلف ): تضجیع؛ مصیبت زده ساختن .(منتهی الارب ). || بدبخت . (ناظم الاطباء).
-
مصیبت کش
لغتنامه دهخدا
مصیبت کش . [ م ُ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سختی کش . محنت کش . بلاکش . که غم و اندوه و ماتم کشد. که گرفتار مصیبت و الم و اندوه گردد. (از یادداشت مؤلف ).
-
مصیبت کشی
لغتنامه دهخدا
مصیبت کشی . [ م ُ ب َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت مصیبت کش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت کش شود.
-
مصیبت کشیدن
لغتنامه دهخدا
مصیبت کشیدن . [ م ُ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سختی کشیدن . بدبختی و نکبت و بلا کشیدن . به غم و مصیبت و ماتم گرفتار آمدن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصیبت کش شود.
-
اشک مصیبت
لغتنامه دهخدا
اشک مصیبت . [ اَ ک ِ م ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک غم . اشک اندوه : چنان باید فشانداشک مصیبت که پشتیبان شود بهر کمرها.کلیم (از آنندراج ).
-
مصیبت دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mosibatdide کسی که مصیبتی بر او وارد شده.
-
مصیبت زا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹مصیبتزای› [قدیمی] mosibatzā آنچه سبب رنج و مصیبت شود.
-
مصیبت زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] mosibatzadegi ماتمزدگی؛ در رنج و بلا بودن.