کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصیبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصیبت
/mosibat/
معنی
۱. سختی؛ رنج.
۲. اندوه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت
۲. سوگ، عزا، عزاداری، ماتم ≠ خوشی، عیش
دیکشنری
affliction, blight, calamity, Cancer, cataclysm, catastrophe, curse, disaster, evil, plague, scourge, suffering, tragedy, trial, trouble, woe
-
جستوجوی دقیق
-
مصیبت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفت، بلا، حادثه، رزیه، رنج، سختی، فاجعه، گرفتاری، نائبه، نکبت ۲. سوگ، عزا، عزاداری، ماتم ≠ خوشی، عیش
-
مصیبت
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ) [ ع . مصیبة ] (اِ.) سختی ، رنج ، اندوه . ج . مصائب .
-
مصیبت
لغتنامه دهخدا
مصیبت . [ م ُ ب َ ] (ع اِ) مصیبة. حادثه . سختی و بدبختی و نکبت . محنت و رنج . (ناظم الاطباء). بلیه و هر امر مکروه . مکروهی که به آدمی رسد. سختی . (منتهی الارب ). رنج و سختی و بلا : بداخترتر از مردم آزار نیست که روز مصیبت کسش یار نیست . سعدی .هرکه فری...
-
مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر، اسم) [عربی: مصیبة، جمع: مصایب و مصاوب و مصیبات] mosibat ۱. سختی؛ رنج.۲. اندوه.
-
مصیبت
دیکشنری فارسی به عربی
بالة , حزن , فساد , کارثة , لعنة , ماساة
-
واژههای مشابه
-
مصیبت دیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. داغدیدن، عزادار بودن، سوگوار بودن ۲. تحمل رنج کردن، مشقت دیدن، سختی دیدن، مصیبتکشیدن
-
مصیبت زدگی
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (حامص .) 1 - در رنج و بلا بودن . 2 - ماتم زدگی . 3 - بدبختی ، بیچارگی .
-
مصیبت دیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت دیده . [ م ُ ب َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوکوار. ماتمی . داغدیده . عزادیده . ماتمزده . که فرزند یابرادر یا عزیزی دیگر از دست داده باشد. مصیبت زده . عزادار. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت زده شود.
-
مصیبت رسیده
لغتنامه دهخدا
مصیبت رسیده . [ م ُ ب َ رَ / رِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )مصیبت دیده . داغدیده . سوکوار. || بدبخت .
-
مصیبت زده
لغتنامه دهخدا
مصیبت زده . [ م ُ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ماتم زده . (ناظم الاطباء). ماتمی . سوکوار. عزادار. مصیبت دیده . (یادداشت مؤلف ): تضجیع؛ مصیبت زده ساختن .(منتهی الارب ). || بدبخت . (ناظم الاطباء).
-
مصیبت سرا
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرا. [ م ُ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) سرای مصیبت . مصیبت خانه . بیت الحزن . خانه ٔ عزا. ماتم سرا. ماتمکده . عزاخانه . و رجوع به مصیبت سرای (اِ مرکب ) شود.
-
مصیبت سرا
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرا. [ م ُ ب َ س َ ] (نف مرکب ) آنکه شعر مصیبت گوید. (یادداشت مؤلف ). || شاعر که مصائب اهل البیت سراید. شاعر که مصیبت اهل بیت گوید: محتشم بهترین شاعر مصیبت سرای فارسی است . (یادداشت مؤلف ). || نائح . نائحه . (یادداشت مؤلف ).
-
مصیبت سرای
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرای . [ م ُ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) مصیبت سرا. سرای مصیبت . عزاخانه . (یادداشت مؤلف ). مصیبت کده . مصیبت خانه . رجوع به مصیبت سرا (اِ مرکب ) شود.
-
مصیبت سرای
لغتنامه دهخدا
مصیبت سرای . [ م ُ ب َ س َ ] (نف مرکب ) مصیبت سرا. شاعر که شعر مصیبت خاصه مصیبت اهل البیت گوید. (ازیادداشت مؤلف ). رجوع به مصیبت سرا (نف مرکب ) شود.