کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصون داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصون داشتن
مترادف و متضاد
حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگهداری کردن، مصون کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصون داشتن
واژگان مترادف و متضاد
حفظ کردن، نگاه داشتن، ایمن داشتن، نگهداری کردن، مصون کردن
-
واژههای مشابه
-
مصون شدن
واژگان مترادف و متضاد
مصونیتیافتن، مصونیت پیدا کردن، ایمن شدن، مصونگشتن
-
مصون ماندن
واژگان مترادف و متضاد
درامانماندن، محفوظ ماندن، ایمن بودن
-
مصون کردن
دیکشنری فارسی به عربی
منيع
-
مصون ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
ختم
-
مصون از خطا
دیکشنری فارسی به عربی
معصوم
-
جستوجو در متن
-
خودداری داشتن
لغتنامه دهخدا
خودداری داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) موافق نبودن . حفظ کردن . مصون نگاه داشتن خود.
-
ویژه داشتن
لغتنامه دهخدا
ویژه داشتن . [ ژَ / ژِ ت َ ] (مص مرکب ) خالص نگه داشتن . پاک نگه داشتن . || از خواص و ندما داشتن . در عداد خاصان آوردن . || مصون داشتن . رجوع به ویژه (ص ، ق ) شود.
-
radome 1
آنتنپوش 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] روکش عایق آنتن برای مصون نگه داشتن آن در برابر عوامل طبیعی
-
ایمن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
ایمن گردانیدن . [ م ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مصون ساختن . محفوظ داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نگاه داشته
لغتنامه دهخدا
نگاه داشته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مصون . (منتهی الارب ). محفوظ. در امان : ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت نگاه داشته از نائبات لیل و نهار. سعدی .رجوع به معانی نگاه داشتن شود.
-
محصون
لغتنامه دهخدا
محصون . [ م َ ](ع ص ) محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن . (آنندراج ). محفوظ و نگاهداشته شده .- محصون کردن ؛ محفوظ کردن . مصون نگاه داشتن . حفظ کردن : نیل را بر قبطیان حق خون کندسبطیان را از بلا محصون کند.مولوی .
-
الجاء
لغتنامه دهخدا
الجاء. [ اِ ] (ع مص ) مضطر کردن کسی را بکاری . (منتهی الارب ). بستم برکاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ملجاء گردانیدن . (مصادر زوزنی ). || سپردن کار را بخدای . (منتهی الارب ). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات ). || نگاه داشتن . (منتهی الارب ...