کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مصلی دوز
لغتنامه دهخدا
مصلی دوز. [ م ُ ص َل ْ لا ] (نف مرکب ) نجاد. که دوختن سجاده پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مصلی و مصلا و سجاده شود.
-
مصلی گاه
لغتنامه دهخدا
مصلی گاه . [ م ُ ص َل ْ لا ] (اِ مرکب ) جای نماز. محل نماز گزاردن . مسجد یا جایی دیگر که در آن نماز خوانند. (از یادداشت مؤلف ) : نقل است که دوازده سال روزگار شد تا بر کعبه رسید که در هر مصلی گاهی سجاده باز می افکند و دو رکعت نماز می کرد. (تذکرةالاول...
-
باغ مصلی
لغتنامه دهخدا
باغ مصلی . [ غ ِ م ُ ص َل ْ لا ] (اِخ ) باغی بوده است به هرات : [ بابر میرزا ] ماه صیام [ 860 ] ... عید کرده از باغ مصلی به باغ مختار خرامید. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 185).
-
واژههای همآوا
-
مسلی
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ لّ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) تسلی دهنده . 2 - (اِ.) سومین اسب مسابقه .
-
مثلی
لغتنامه دهخدا
مثلی . [ م ِ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِثْل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به مِثْل شود. || در اصطلاح فقها چیزی است که مثل آن بدون تفاوت مهم در اجزایش در بازار یافته شود مانند چیزهای وزن کردنی و پیمودنی و شمردنی های نزدیک به هم همچون گردو و تخم مرغ...
-
مثلی
لغتنامه دهخدا
مثلی . [ م ُ لا ] (ع ص ) مؤنث امثل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). مؤنث امثل ، زن بهتر و سزاوارتر به موافقت . (ناظم الاطباء). و رجوع به امثل شود. || الطریقة المثلی ؛ راه اشبه به حق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الم...
-
مسلی
لغتنامه دهخدا
مسلی . [ م ِ س َل ْ لی ] (ع اِ) نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی سوزن کلان در بدنش می خلاند. (آنندراج ) (غیاث ). المی است که گوئی جوالدوز اندر آن موضع میزنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا). المی است گوئی جوالدوز اندر می سپوزند. ...
-
مسلی
لغتنامه دهخدا
مسلی . [ م ُ س َل ْ لی ] (ع ص ) خورسندی و بیغمی دهنده . (منتهی الارب ماده ٔ س ل و). تسلی دهنده و خرسندی دهنده . (ناظم الاطباء). غم از دل برنده .(از آنندراج ) (از غیاث ) : سیر گذشتگان و اخبار و احوال پیشینگان سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه ٔ معیشت ...
-
مسلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosalli تسلیدهنده.
-
جستوجو در متن
-
کلیسای کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
مصلي
-
سجاده
واژگان مترادف و متضاد
جانماز، مصلی
-
جانماز
واژگان مترادف و متضاد
تسلیخ، تشلیخ، سجاده، مصلی
-
نمازگاه
واژگان مترادف و متضاد
سجدهگاه، مسجد، مصلی، نمازخانه
-
نمازگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] namāzgāh جای نماز گزاردن؛ مصلی.