کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصلصل
لغتنامه دهخدا
مصلصل . [ م ُ ص َ ص َ ] (ع ص ) مهتر کریم بزرگ حسب خالص نسب . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصلَّل . (منتهی الارب ).
-
مصلصل
لغتنامه دهخدا
مصلصل . [ م ُ ص َ ص َ ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ). صلصلة. || بازگردانیدن آواز را در حلق .(منتهی الارب ). صلصلة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
مصلصل
لغتنامه دهخدا
مصلصل . [ م ُ ص َ ص ِ ] (ع ص ) خر سخت آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خری سخت بانگ . (مهذب الاسماء).
-
واژههای همآوا
-
مسلسل
واژگان مترادف و متضاد
۱. به همپیوسته، پشتسرهم، پیاپی، پیدرپی، زنجیروار، متصل، متوالی ≠ یکدرمیان ۲. اسلحه، تفنگخودکار، تیربار، سلاح خودکار
-
مسلسل
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ سَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) پیوسته ، پی درپی . 2 - (اِ.) نوعی سلاح گرم .
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (از ع ، اِ) نوعی سلاح آتشین خودکار که پیاپی تیر اندازد. (کالیبر دهانه ٔ مسلسل ها از 7 میلی متر تا 20 میلی متر متغیر است ). (از دایرةالمعارف کیه ). شصت تیر. میترایوز. (یادداشت مرحوم دهخدا).- به مسلسل بستن ؛ کسی یا حیوانی یا شی...
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ، ق ) پی درپی . متوالی . (ناظم الاطباء). پیاپی . پشتاپشت . مربوط. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی پس از دیگری : مر آن دوست را دوستان بسیارند و همچنین مسلسل . (گلستان ).- حدیث مسلسل ؛ (اصطلاح حدیث ) عبارت است از حدیثی که رجال ...
-
مسلسل
لغتنامه دهخدا
مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ) چیزی درهم پیوسته . || روان . (دهار).- ماء مسلسل ؛ آب روان . (ناظم الاطباء). آبی که ازجهت گوارائی و صافی به آسانی در حلق داخل شود. (ناظم الاطباء). آب رونده . || عبارتی که در آن گرفتگی نباشد. (مؤید الفضلا). || صیقلی و ب...
-
مسلسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mosalsal ۱. (نظامی) نوعی سلاح جنگی که پشتِسرِهم گلوله از آن خارج میشود.۲. (صفت) بههمپیوسته؛ پشتِسرهم.۳. (قید) پیدرپی؛ پیوسته.۴. (قید، صفت) [قدیمی] پیچیده.۵. (قید، صفت) [قدیمی] به زنجیر بستهشده.
-
جستوجو در متن
-
مصلل
لغتنامه دهخدا
مصلل . [ م ُ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) مهتر کریم بزرگ حسب خالص نسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مصلصل . (منتهی الارب ). || باران نیکو. || کفشگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).