کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
مسلح
واژگان مترادف و متضاد
۱. تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی ≠ غیرمسلح ۲. مجهز
-
مثله
واژگان مترادف و متضاد
۱. بریدن گوش یا بینی ۲. شکنجه، عقوبت ۳. آفت
-
مسلح
فرهنگ واژههای سره
تفنگدار
-
مثله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مثلَة] mosle ۱. بریدن گوش، بینی، یا لب کسی بهعنوان شکنجه.۲. [قدیمی] بریده شدن گوش، بینی، یا لب کسی.۳. (صفت) [قدیمی] ویژگی شخص مثلهشده.
-
مثله
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ) [ ع . مثلة ] (اِ.) گوش و بینی بریده شده .
-
مسلح
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) سلاح پوشیده ، سلاح دار، دارای اسلحه .
-
مثله
لغتنامه دهخدا
مثله . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، مص ) گوش و بینی بریدن . (غیاث ) (آنندراج ) : اما بباید دانست که مردمان از شما ترسیده شده اند بدانچه رفته است تا این غایت به جاهای دیگر از غارت و مثله و کشتن و گردن زدن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 563). در آن کس نگاه کرد ک...
-
مسلح
لغتنامه دهخدا
مسلح . [ م َ ل َ ] (اِخ ) جائی است از اعمال مدینه نزدیک به غَمرَه . (از معجم البلدان ) : در میان سنگلاخ مسلح و غمره ز شوق خار و حنظل گلشکرهای صفاهان دیده اند. خاقانی .بر پانزده میل از افیعیه تا مسلح در او برکه هاست و چاههاست ... بر چهارده میل از مسلح...
-
مسلح
لغتنامه دهخدا
مسلح . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مسلحة. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مَسالح . و رجوع به مسلحة شود.
-
مسلح
لغتنامه دهخدا
مسلح . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سلاح پوشیده و شمشیربسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤدی . (منتهی الارب ). سلاح دار و صاحب سلاح . (آنندراج ). باسلاح . بااسلحه . سلاح بر تن راست کرده . آن که سلاح دارد. باساز جنگ .(یادداشت به خط مرحوم دهخد...
-
مسلح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosallah کسی که سلاح جنگ با خود دارد؛ سلاحدار؛ سلاحپوشیده.
-
مُصْلِحِ
فرهنگ واژگان قرآن
اصلاحگر- اصلاح کننده
-
مِّثْلِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
مثل آن - مانند آن
-
مصله
واژهنامه آزاد
قطعه قطعه کردن، تیکه پاره کردن