کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مصلحت
/masla(e)hat/
معنی
آنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.
〈 مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن
〈 مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خیر، صلاح، صلاحجویی، صوابدید
۲. خیراندیشی، خیرخواهی
فعل
بن گذشته: مصلحت دید
بن حال: مصلحت بین
دیکشنری
advisable, expediency, prudence, prudent
-
جستوجوی دقیق
-
مصلحت
واژگان مترادف و متضاد
۱. خیر، صلاح، صلاحجویی، صوابدید ۲. خیراندیشی، خیرخواهی
-
مصلحت
فرهنگ فارسی معین
(مَ لَ حَ) [ ع . مصلحة ] (اِمص .)خیر - خواهی ، نیک اندیشی . ج . مصالح .
-
مصلحت
لغتنامه دهخدا
مصلحت . [ م َ ل َ ح َ ] (ع اِ) مصلحة. مقابل مفسده . (غیاث ). خلاف مفسدت . (آنندراج ). صواب . شایستگی . صلاح . صلاح کار : پس صباح کرد و حال آنکه هر بلایی دفع شده بود و... هر مصلحتی نمایان و پیدا گشته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). علم داشتم به اینکه او...
-
مصلحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مصلَحة، جمع: مصالح] masla(e)hat آنچه باعث خیروصلاح، نفع، و آسایش انسان باشد.〈 مصلحت دیدن: (مصدر متعدی) خیر و صلاح دیدن؛ به خیر و مصلحت پنداشتن؛ مصلحت دانستن〈 مصلحت کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] مشورت کردن؛ صلاح پرسیدن.
-
مصلحت
دیکشنری فارسی به عربی
اهتمام , نصيحة , وسيلة
-
واژههای مشابه
-
مصلحت جستن
واژگان مترادف و متضاد
مصلحت خواستن، مصلحتجویی کردن، چارهاندیشیدن، چارهاندیشی کردن، صلاحاندیشی کردن
-
مصلحت دیدن
واژگان مترادف و متضاد
صلاحدانستن، مصلحت دانستن، صواب دانستن، مصلحتجویی کردن، چاره اندیشیدن
-
pragmatism
مصلحتگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] مشی یا نظریهای که با پرهیز از آرمانگرایی بر عمل سیاسی براساس مقتضیات وقت تأکید دارد
-
تشخیص مصلحت
فرهنگ واژههای سره
به پسندی، به گزین
-
مصلحت آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) آن چه توأم با مصلحت باشد، خیرخواهانه .
-
مصلحت اندیشیدن
لغتنامه دهخدا
مصلحت اندیشیدن . [ م َ ل َ ح َ اَ دی دَ ] (مص مرکب ) درباره ٔ صلاح کار اندیشه کردن . فکر مصلحت و مقتضای زمان و مکان کردن : ای که گفتی به هوا دل منه و مهر مبندمن چنینم تو برو مصلحت خویش اندیش . سعدی .بیدارباش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خرد...
-
مصلحت دانستن
لغتنامه دهخدا
مصلحت دانستن . [م َ ل َ ح َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) صواب دیدن . صلاح دیدن .
-
مصلحت دیدن
لغتنامه دهخدا
مصلحت دیدن . [ م َ ل َ ح َ دی دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . صواب دیدن . مقتضی و مناسب و شایسته تشخیص دادن . (از یادداشت مؤلف ). سزاوار و قابل و لایق دیدن . (ناظم الاطباء) : چو آن نیرنگساز آواز بشنیددرنگ آوردن آنجا مصلحت دید. نظامی .پادشاهی ... به نزدی...
-
مصلحت کردن
لغتنامه دهخدا
مصلحت کردن . [ م َ ل َ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشورت کردن و کنکاش کردن . (ناظم الاطباء). شور کردن . مشورت نمودن . مشاورت کردن . (از یادداشت مؤلف ).