کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصطح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصطح
لغتنامه دهخدا
مصطح . [ م ِ طَ ] (ع اِ) دشت بی گیاه . || جایی که آن را برای کوفتن درویده و خرمن برابر و هموار کنند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
مسطح
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهن، تخت، صاف، مستوی، هاموار، هموار ≠ ناصاف ۲. طراز ≠ نامسطح
-
مسطح
فرهنگ واژههای سره
هموار
-
مسته
فرهنگ فارسی معین
(مُ تِ) (اِ.) 1 - طعمة جانوران شکاری . 2 - غم و اندوه .
-
مسطح
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ طّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - هموار، صاف . 2 - گسترده ، پهن شده .
-
مسطح
لغتنامه دهخدا
مسطح . [ م َ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خشک کردن خرما. (از اقرب الموارد). مِسطح . و رجوع به مِسطح شود.
-
مسطح
لغتنامه دهخدا
مسطح . [ م ِ طَ ] (اِخ ) أثاثةبن عبادبن المطلب بن عبدمناف ، مکنی به ابوعباد. از قبیله ٔ قریش و صحابی بود و از شجاعان اشراف به شمار میرفت و در بدر و احد نیز همراه پیغمبر (ص ) شرکت داشت . تولدش به سال 22 قبل از هجرت و درگذشتش در سال 32هَ .ق . رخ داد. ...
-
مسطح
لغتنامه دهخدا
مسطح . [ م ِ طَ ] (ع اِ) جرین و جای خرما خشک کردن . || ستون خرگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سنگ صافی که گرداگرد آن را از سنگ برآورند تا آب در آن فراهم آید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوزه ای است یک پهلو که ...
-
مسطح
لغتنامه دهخدا
مسطح . [ م ُ س َطْ طَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسطیح . رجوع به تسطیح شود. هموارشده . (از اقرب الموارد). پهن و گسترده شده . (غیاث ). برابر و هموار و پهن . (ناظم الاطباء). گسترده . راست . تخت . هموارکرده . هم طرازشده . صاف . مستوی : نقاش چابکدست از قلم ص...
-
مسطح
لغتنامه دهخدا
مسطح . [ م ُ س َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسطیح . آن که برابر و هموار می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تسطیح شود.
-
مسته
لغتنامه دهخدا
مسته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) جور و ستم . || غم و اندوه . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جهانگیری )...
-
مسته
لغتنامه دهخدا
مسته .[ م ُ ت ِه ْ ] (ع ص ) مرد کلان سرین . (از منتهی الارب ).
-
مسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] moste طعمۀ پرندگان شکاری؛ مقداری گوشت شکار که به پرندۀ شکاری میدادند: ◻︎ منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته / چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته (رودکی: ۵۲۸).
-
مسطح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosattah ۱. پَهن و هموار؛ چیزی که روی آن پهن و هموار باشد.۲. گسترده و پَهنشده.